وبلاگ تفریحی فرشاد24

چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:57 :: نويسنده : فرشاد

بابام میخاد برای شبکه 3 رمز بذاره!!!!!!

 

 

چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:55 :: نويسنده : فرشاد

reza http://imgdl1.topnop.ir/uploads/201109/tpn4137/large/owL6d9yRBg.jpg

عکسهای خنده دار فقط از ایران (44 عکس)

عکسهای خنده دار فقط از ایران (44 عکس)

عکسهای خنده دار فقط از ایران (44 عکس)

چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:54 :: نويسنده : فرشاد

چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:52 :: نويسنده : فرشاد

چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:44 :: نويسنده : فرشاد

به گزارش حرف لر  به نقل از لرستان خبر، روستای گل گورچک دورود از توابع بخش مرکزی این شهرستان روز گذشته شاهد اتفاقی نادر اما زیبا بود، اتفاقی که در آن گمشده «خانواده پوریان» پس از نیم قرن جدایی به جمع خانواده خود پیوست.

نقطه آغاز این داستان جذاب و هیجان‌انگیز از سال 1345 با مهاجرت «یدالله پوریان» از ایران به کویت آغاز می‌شود، مهاجرتی که هیچ کدام از اعضای خانواده از آن خبر نداشته و سال‌ها انتظار و جدایی اینگونه آغاز می‌شود.

نقش اول داستان خانواده پوریان یعنی یدالله پس از گذشت 10 یعنی در سال 1355 به ایران و به محل زندگی خانواده خود باز می‌گردد، اما به دلیل مهاجرت خانواده‌اش اثری از آنها نمی‌یابد.

با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی و هیاهوی به وجود آمده ناشی از جنگ در جنوب کشور، امیدهای پسر جوان خانواده پوریان برای یافتن خانواده خود کم می‌شود و به دلیل شرایط منطقه به شهر فسا در استان فارس مهاجرت می‌کند.

اما امروز پس از 48 سال با پیگیری‌های محمدرضا پوریان برادرزاده یدالله، گمشده خانواده پوریان با شور و شعف به جمع خانواده خود بازگشت.

مشروح داستان خانواده پوریان را از زبان گمشده خانواده می‌شنویم.

 

 

 ابتدا توضیح دهید چگونه این جدایی آغاز شد؟

من در سال 1345 از ایران خارج شدم، در ابتدا از اهواز به عراق و از آنجا با هر مشکلی که بود خود را به کویت رساندم، تقریبا 20 روز در راه بودم، راهی که پر از مشکل و خطر بود، در تمام طول مسیر با پای پیاده حرکت می‌کردیم و چندین بار نزدیک بود، توسط سربازان عراق دستگیر و حتی کشته شویم که هر بار با کمک راهنماهای سفر که به نوعی کارشان قاچاق بود و راه فرار را می‌دانستند از دست نیروهای ژاندارمری عراق گریخته و فرار کردیم.

زمانی که مشکلات سفر و این اتفاقات رخ داد، نیمی از جمع 28 نفره‌مان پشیمان شد و برگشتند، اما من به همراه دیگران داوطلب شدیم، تا راه را ادامه دهیم و به هر سختی که بود، ادامه دادیم، تا اینکه به کوه جبل طارق رسیدیم و در آنجا چند روزی را مخفی شدیم.

 

 

از سختی‌های سفر سخن گفتید، چه مشکلاتی در طول مسیر اتفاق افتاد؟

در طول مسیر حوادث زیادی برایمان اتفاق افتاد، به عنوان مثال زمانی که سربازان عراقی در حال تیراندازی به ما بودند و ما این قسمت از سفر را با ماشین می‌رفتیم در تعقیب و گریز، ماشین ما واژگون شد و اغلب مسافران آسیب دیدند و مچ پای من هم آسیب دید که کار را در ادامه مسیر برای من سخت کرد.

یک بار هم مجبور شدیم، چند روز در یک بیشه‌زار مخفی شویم و مدتی را در آب رودخانه گذراندیم، چراکه از ترس ماموران نمی‌توانستیم خارج شویم، در هر صورت به هدف خود رسیدم و خود را به کویت رساندم.

 

 مگر هدفتان چه بود که برای آن این همه سختی کشیدید؟

من برای کار کردن قصد داشتم از کشور خارج شوم، پس از اینکه به کویت رسیدم، در شرایطی که توان راه رفتن دیگر نداشتم با پرس‌وجو کردن دوستانم را پیدا کردم، حدود 40 روز را با آنها کار کردم، اما پس از آن تصمیم گرفتم خودم مستقل کار کنم، حرفه من نقاشی ساختمان بود و در همین بخش مشغول به کار شدم.

 

 

چند سال دور از کشور و خانواده خودتان بودید؟

تا سال 55 در کویت مشغول به کار بودم و پس از 10 سال به ایران آمدم، اما خانواده‌ام را پیدا نکردم، آمدنم به ایران همزمان شده بود، با آتش زدن سینما رکس آبادان که باعث کشته شدن ده‌ها نفر شد، در همان زمان با پولی که کار کرده بودم در آبادان زمین خریدم و از طریق یکی از دوستان برای خواستگاری همسرم اقدام کردم و به نامزدی هم درآمدیم و دوباره من برای کار به کویت برگشتم.

 

یعنی در طول این 10 از هیچ ارتباطی با خانواده خود نداشتید؟

آن زمان که مثل الان وسایل ارتباطی مثل تلفن و اینترنت رایج نبود، شاید هم اصلا در خیلی نقاط  وجود نداشت، با این شرایط راه دسترسی هم نبود که بخواهم با آنها ارتباط داشته باشم، البته همزمان با حضور 10 ساله من در کویت خانواده من از بخش ماهرو به شهرستان دورود مهاجرت می‌کنند و به همین دلیل در بازگشت به ایران نشانی از آنها پیدا نکردم.

 

 

پس از ایران آمدن‌تان چه شد؟

سال 57 به ایران آمدم و ازدواج کردم و پس مدتی که انقلاب پیروز شد و جنگ آغاز شد، به همراه خانواده خود به فسا در استان فارس رفتیم، در آن منطقه چند نفر از دوستانم که در کویت با آنها آشنا شده بودم، زندگی می‌‍کردند و به همین دلیل فسا را انتخاب کردم و از آن زمان تا امروز در همان شهر مشغول به زندگی هستیم.

 

یعنی دیگر به کویت نرفتید؟

چرا در طول این سال‌ها به همراه خانواده و همسرم برای کار و یا تفریح به کویت و دیگر کشورهای عربی مثل سوریه، عراق و حتی پاکستان می‌رفتم و چند ماه می‌ماندیم و دوباره بر می‌گشتم، اما از سال 81 به بعد دیگر تصمیم گرفتم در کشور خودم بمانم، چون با شرایط سن من دیگر لازم بود، در کنار خانواده ام در یک جا بمانم.

 

 آیا در این 48 سال دوری به این فکر نبودی که خانواده‌ات را پیدا کنید؟

در طول این سال‌ها همواره در این فکر بودم، اما هیچ آدرس و نشانی از آنها نداشتم، البته 15 بارنامه نوشتم و برای افراد مختلفی که در شهرهای مثل دزفول، اندیمشک، خرم‌آباد، الیگودرز که در استان‌های خوزستان و لرستان می‌شناختم و احتمال می‌دادم، خبری از خانواده‌ام داشته باشند، می‌فرستادم، اما هیچ جواب مثبتی دریافت نکردم و تنها نامه‌ها بازگشت می‌خورد.

 

 

 چه شد که این جدایی پایان یافت؟

در اوایل ماه رمضان امسال تصمیم گرفتم، پس از پایان ماه مبارک به شهرهای استان لرستان و خوزستان بیایم و هرطور که شده از طریق رسانه‌ها و سازمان‌ها خانواده‌ام را پیدا کنم، تا اینکه به برکت همین ماه مبارک رمضان یک روز تلفن خانه زنگ زد، تلفن را که جواب دادم، پس از سلام و احوال پرسی، فردی که پشت خط بود، سئوالاتی در خصوص اسم و خانواده من می‌پرسید که در ابتدا شک کردم، شاید فرد سودجویی باشد، اما پس از آنکه اطلاعات دقیقی از اعضای خانواده‌ام و محل به دنیا آمدن من داد، آنقدر خوشحال و هیجان زده بودم که نمی‌توانستم صحبت کنم و متحیر مانده بودم.

پس از این تلفن تا سه روز آب از گلویم پایین نمی‌رفت و شب‌ها خواب به چشمانم نمی‌آمد، پس از این ماجرا در تماس‌های بعدی آدرس و نشانی یکدیگر را گرفتیم و پس از چند روز تعدادی از اعضای خانواده‌ام از دورود به فسا آمدند و اولین دیدار ما انجام شد.

 

 چه کسی باعث پایان این جدایی شد؟

برای پایان این جدایی محمدرضا پوریان برادرزاده‌ام بسیار زحمت کشید و چندین سال به همراه دیگر اعضای خانواده پیگیری کرد، تا اینکه توانستند از طریق سیستم بانکی و شماره حساب من در یکی از بانک‌های فسا آدرس و شماره تلفن من را پیدا کنند، تا من امروز بتوانم در کنار خانواده‌ام باشم.

 

آیا در طول نیم قرن دوری ازخانواده احساس تنهایی و دلتنگی هم کردید؟

در طول این سال‌ها خیلی وقت‌ها دلتنگ خانواده‌ام می‌شدم، اما هیچ نشانی از آنها نداشتم، آنها از بخش ماهرو به شهرستان دورود مهاجرت کرده بودند و از هر طریقی که اقدام می‌کردم به نتیجه نمی‌رسیدم، با گذر زمان دلتنگی‌ها هم کمتر شد، اما همیشه دوست داشتم خانواده خودم را پیدا کنم و دوباره برادران و خواهران خودم را ببینم، در طول این مدت همسرم و فرزندانم در کنارم بودند.

 

داستان زندگی یدالله پوریان که امروز غبار پیری بر موهایش نشسته است، بسیار جذاب بود و جذاب‌تر از آن شوق وصالی است که پس از نیم قرن جدایی در چشمان خانواده پرجمعیت پوریان با 6 برادر و 3 خواهر و تعداد زیادی فرزند و نوه به چشم می‌خورد.

-----------------------------

انتهای پیام/

 

مطالب مرتبط:
چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:31 :: نويسنده : فرشاد

رای غرضی کمتر از آرای باطله ست!

-جلیلی در اظهار نظر جدیدش اعلام کرد:به خدا دیگه ظرفیت ندارم!!

-رضایی هم با بوسیدن چهارگوشه ی صندوق ازدنیای کاندیداتوری خداحافظی کرد واحتمالا دردوره های بعد به عنوان پیشکسوت ومربی فعالیت خود را ادامه خواهد داد تا شاهد حظور مجدد او در انتخابات باشیم!
البته در اظهار نظری متفاوت هم رضايي گفته از امروز ميخونم براي دوره بعد...

-قالیباف هم بعد انتخابات میگرده دنبال آمار جزئیِ محله های تهران، اون محله هایی که رای هاشون به قالیباف کم بوده رو اتوبان میکنه،تمام این گل مُل های قشنگ و هم می کَنه و تمام کوچه ها دوباره بن بست میشه،پل صدرُ هم می‌کَنه می‌بره مشهد!! :|

-مسابقه ی اصلی هم که بین ارای باطله و محمد غرضی به شدت ادامه دارد.

-الیته اینجوری پیش بره حسن روحانی و آرا باطله میرن دور دوم.

همچنان همراه ما باشید...)

چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : فرشاد

الناز شاکردوست : به‌ خاطر نبودن گلزار به سینما تسلیت می‌ گویم!ناز شاکردوست : به‌ خاطر نبودن گلزار به سینما تسلیت می‌ گویم!

خانواده سبز نوشت: خیابان دروس، دوربین پیام ایرایی و عقربه های ساعتی که از ۲۳ شب گذشته بودند همه انتظار ورودشان را می کشیدند تا بعد از مدت ها قفل سکوت ستاره پر فروش سینمای ایران شکسته شود که دست بر قضا انتظارها به سر آمد…

می گویند واژه مخالفت در خانواده شما کاملا بی معناست! درست است؟بله، همینطور است. برای چه این سوال را می پرسی؟

راست است که وقتی می خواستی به عنوان بازیگر وارد سینما شوی هیچ مخالفتی از سوی پدر و مادرت با تو صورت نگرفته؟بله، برای اینکه ما قبل از اینکه یک خانواده باشیم، دوست هستیم. یعنی پیش از آن که در قالب خانواده باشیم و جبری حاکم باشد که مثلا من فرزندم، تو پدری، تو مادری و… بهترین دوست برای همدیگر هستیم.

آخر شنیده بودم برای ورود به سینما یک نفر را واسطه کردی تا رضایت پدرت را بگیرد.
نه، من خودم با پدرم صحبت کردم و پدرم گفت مهم نیست که تو چه کاره شوی، مهم این است که در هر کاری که انتخاب می کنی بهترین باشی. حتی اگر رفتگر هم باشی باید در آن بهترین باشی، اگر می خواهی نقاش باشی سعی کن بهترین شوی و… . از همه چیز مهم تر علایق فرد است که به چه سمتی گرایش دارد، چون اگر کاری که انجام می دهی را واقعا دوست داشته باشی حتما می توانی در آن به بهترین بودن هم برسی، در غیر این صورت هرگز این اتفاق نخواهد افتاد.

چقدر احساس خوشبختی می کنی؟از چه نظر؟

از نظر داشتن یک چنین پدر و مادری. بگذار بهتر بگویم؛ ببین خیلی ها شاید چهره و استعداد تو را داشته باشند اما خانواده هایشان به آنها اجازه ورود به دنیای بازیگری و رفتن به سمت علاقه اصلی شان را نمی دهند. واقعا این تفکر که محیط سینما چندان جالب و سالم نیست را تصدیق می کنی؟مطمئنا به خاطر داشتن چنین خانواده و پدر و مادری خیلی زیاد احساس خوشبختی می کنم. اما در جواب سوال بعدی ات باید بگویم نه، واقعا محیط سینما اینطوری که می گویی نیست، به نظر من همه چیز به خود آدم برمی گردد؛ ما در همه اقشار و اصناف کشور خوب و بد داریم. در یک شرکت می توانی یک منشی کاملا موفق، پاک و خوب باشی اما برعکس اش هم می توانی باشی. این خود آدم است که تعیین می کند خوب باشد یا بد. ضمن اینکه تربیت صحیح بچه در خانواده نیز کمک می کند در هر شغل و جمعی که وارد شود بتواند خودش را خوب حفظ کند. پدر م همیشه می گوید آنقدر از تربیت دخترم مطمئنم که هر جا باشد خودش می تواند گلیم اش را از آب بیرون بکشد.

خب شاید پدرت تصورش را هم نمی کرد روزی تا این جایگاه بالا بیایی و تا این حد در بازیگری موفق بشی که یکدفعه خانواده ات با یک حجم زیاد طرفدارها، منتقدان و حتی شایعه هایی که برای هر بازیگری هست مواجه شوند. به نظرم فکر می کرده علاقه ای هست که وقتی خودت دنبالش بروی از رسیدن بهش خسته می شوی و مسیرت را عوض می کنی!نه، اتفاقا خانواده ام همیشه به من می گفتند تو می توانی و بهترینی. در واقع اعتماد به نفس امروزم ریشه در خانواده ام دارد. اگر خانواده ای باشی که فرزندت را مدام سرکوب کنی و اعتماد به نفسش را از بین ببری و پر و بالش ندهی مطمئنا آن فرزند در آینده فرد موفقی نخواهد شد. من از همان کودکی در هر کاری مثل نقاشی دست می گذاشتم مادرم می گفت تو بهترینی و خلاصه اعتماد به نفسم را بیشتر می کردند. به نظر من خانواده در موفقیت فرزندانشان تاثیر انکارناپذیری دارند.

اصلا به چهره ات نمی آید اینقدر درس خوان و منظم بوده باشی که معدل دیپلمت بالای ۱۹ و رتبه دانشگاهی ات اینقدر خوب باشد! 
چرا من خیلی درس خوان بودم. اتفاقا امروز در همین باشگاهی که ورزش می کنم استادم می گفت اولین روزی که تو را دیدم گفتم خب حالا الناز شاکردوست آمده و می خواهد یک ورزش رزمی هم بکند که باید هوایش را داشته باشم و کلاسم با تاخیر شروع شود و…، ولی دیدم برعکس تو همیشه ۵ دقیقه هم زودتر خودت را می رسانی و فکر نمی کردم تو با این موقعیتت اینقدر زمان، آن تایم بودن و نظم و ترتیب برایت اهمیت داشته باشد، به نظرم این موفقیت و جایگاه امروزت هم مدیون همین است که اینقدر برای همه چیز ارزش قائل می شوی.

تا حالا کسی بهت گفته که خصوصیات اخلاقی ات شبیه پسرهاست؟!
واژه «برادر شاکردوست» هم از همین حرف ها نشات می گیرد! آره، خیلی ها به من می گویند! (خنده) ولی خودم هم نمی دانم چرا؟ به نظرم یک زن کامل می تواند محکم باشد و اجازه ندهد کسی پایش را از حریمش درازتر کند. اینکه آدم این نکات را رعایت کند به مرد بودن ربطی ندارد. من یک زن کامل هستم. خیلی از مردها را می بینیم که فقط لقب مرد بودن را یدک می کشند در حالی که نامردند، خیلی از زن ها هم هستند که به اصطلاح خیلی مردند، حتی مردتر از هر مردی. اینها یکسری اصطلاحات عامیانه و کلی است اما ربطی ندارد که حتما مردها باید این خصوصیات را داشته باشند.

یعنی تو می گویی الناز شاکردوست نمونه ای شاخص از یک زن کامل است؟شاید. ریشه اصلی وابستگی زن ها به مردها به مسائل مالی برمی گردد. اگر هر زنی بتواند روی پای خودش بایستد و از لحاظ مالی مستقل باشد همه زن های مملکت مان به اصطلاح مرد خواهند بود. این که آدم صادق و با معرفت باشد فقط خصوصیت یک مرد نیست. خیلی از اهالی سینما می گویند الناز مثل مردهاست، با معرفت است و…؛ با معرفت بودن مختص مردها نیست.

شاید چون روابط عمومی ات خیلی خوب است اینگونه می گویند.
روابط عمومی؟ واقعیت این است که من با همه خیلی صادق و روراست هستم. همین. شاید بشود اسمش را به قول تو روابط عمومی خوب گذاشت. اتفاقا اصلا عادت ندارم نه از کسی تعریف و تمجید کنم، نه به اسم شان لقب خاله و عمو و دایی بچسبانم! شاید خیلی جاها هم اخلاق های تندی داشته باشم اما در کل انسانیت همیشه از هر چیزی با اهمیت تر بوده است و همواره به همه احترام گذاشته ام و در قبالش احترام دیده ام. حالا اگر می گویی اسم این نوع رفتار کردن روابط عمومی قوی است از این بابت خوشحالم.

برگردیم به خواسته پدرت که همیشه می گفتند الناز باید بهترین باشد. الان خودت فکر می کنی بهترین هستی؟
خودم که نمی توانم این جمله را درباره خودم بگویم اما همیشه سعی بر بهترین بودن کرده ام و باز هم سعی خواهم کرد. دوست دارم در درسم، کارم و هر چیزی که انجام دادم و قرار است انجام دهم بهترین باشم.

سینمای ایران بابت کشف تو باید از کیومرث پوراحمد متشکر باشد یا معترض؟
این را مردم باید تصمیم بگیرند. من خودم را مدیون آقای پوراحمد می دانم.
الان هر چند وقت یک بار با ایشان تماس می گیری؟
من همیشه به فکرشان هستم و یادشان می کنم. سر فیلم «اتوبوس شب» هم وقتی از من به عنوان بازیگر دعوت کردند حتی فیلم نامه شان را نخواستم بخوانم و نخواندم. سر بستن قرارداد هم هیچ قراردادی نخواستم ببندم، گفتم من تا آخر عمر هر فیلمی که آقای پور احمد بگویند بدون اینکه فیلم نامه اش را بخوانم چشم بسته بهشان اعتماد می کنم و کار می کنم چون همیشه خودم را مدیون ایشان می دانم و معتقدم دین بزرگی به ایشان دارم.

کلا علاقه زیادی به قیصر داری، درست است؟
خب قیصر یکی از اسطوره ها و بزرگان تاریخ سینمای ایران به حساب می آید، اما چرا این سوال را می پرسی؟ به یاد ندارم از ایشان حرفی زده باشم!
چرا در یکی از گفتگوهای قبلی ات دیدم که گفته بودی دوست دارم قیصر سینمای ایران در قالب زن باشم، اینطور نیست؟ 
نه .من نگفته بودم،آاقای کامران تفتی این جمله را گفته بودند: «زمانی که قیصر در قالب یک زنبه سینما می آید.» این جمله تعریف ایشان از نقش افسانه در فیلم «رسوایی» بود.
فکر نمی کنی در یکی از مصاحبه هایت خیلی تند رفته باشی؟مثلا؟!
مثلا آنجا که گفته بودی خیلی از آقایان بازیگر سینما دوست داشتند نقش روحانی رسوایی را بازی کنند اما بهترین انتخاب آقای اکبرعبدی بود. فکر نکردی شاید به یکی از بازیگرانی که قبل از اکبر عبدی برای این نقش تست داده بود بربخورد؟
نه، چون من قصد مقایسه هیچ بازیگری را با آن یکی نداشته ام که بخواهد به کسی بربخورد! صرفا نظر شخصی ام را مطرح کردم در رابطه با نقش روحانی در رسوایی که باید کسی بازی می کرد در «رسوایی» را باید کسی بازی می کرد که بین مردم محبوب باشد و اکبر عبدی با حضورش در این نقش این مسئله را حل کرد. ببین… با توجه به شرایط امروز جامعه مان که یکسری از مردم به خاطر مشکلات اقتصادی و گرانی دچار سیاست زدگی شده اند و سیاست زدگی هم برای بعضی از آنها دین زدگی را منجر شده باید انتخاب درستی برای این نقش صورت می گرفت. همین مسئله فاصله ای بین مردم و روحانیت ایجاد کرده است. برای همین به نظر من این نقش را باید یک آدم محبوب بازی می کرد که از نظر شخص من، بهترین گزینه هم آقای اکبر عبدی بودند.
چقدر تا حالا پیش داوری باعث ضررت شده؟
ببین خب این یک امر طبیعی است که مردم در مورد هنرمندهایشان قضاوت و پیش داوری کنند، آن هم بدون آن که آنها را خوب بشناسند، البته این حق مُسلم شان است و بخشی از حرفه ما به حساب می آید و باید پذیرایش باشیم. این بر عهده خود بازیگر است که قضاوت نادرست مردم را با انتخاب کارها و بازی های خوب، رفتار صحیح در جامعه و… به نفع خود تغییر دهد، همانطور که ممکن است تنها با یک خطا بر قضاوت نادرست شان مهر تایید بزند.
خودت هم از آن دسته آدم هایی هستی که از روی ظاهر آدم ها دست به قضاوت می زنی؟
آنهایی که با من ارتباط بیشتری دارند می دانند که به هیچ عنوان اهل قضاوت درباره آدم ها نیستم.

الناز شاکردوست : به‌ خاطر نبودن گلزار به سینما تسلیت می‌ گویم!

حتی مسعود ده نمکی؟!
حتی مسعود ده نمکی!
همه در جریان سروصداهایی که بعد از حضور تو در «رسوایی» مسعود ده نمکی بلند شد هستیم. حالا این همکاری چطور بود؟
من بازیگرم و سعی کردم نقشی که بهم محول شده بود را به بهترین شکل ممکن ایفا کنم. فکر می کنم با توجه به بازخوردی که در جامعه دیدم کارم را درست انجام داده باشم. آقای ده نمکی هم کارگردانی هستند مثل همه کارگردان هایی که تا امروز با آنها همکاری کردم. هیچ وقت و در هیچ یک از کارهای دیگرم هم به خودم اجازه ندادم وارد مسائل و اعتقادات شخصی آدم ها شوم چون اعتقادات هر کسی به خودش مربوط است. «رسوایی» فیلم نامه ای بود که با توجه به فقدان فیلم نامه ها و نقش های خوب (به ویژه برای خانم ها، چون فیلم نامه های ما اصولا برای آقایان نوشته می شود) و از آنجا که تنها مسعود ده نمکی قادر به اخذ مجوز ساخت چنین فیلم نامه ای بود پذیرفتم.

مثل این که خیلی دوست داری انجمن حمایت از بانوان سینمای ایران را تاسیس کنی؟ 
آره، اتفاقا پیشنهاد بدی هم نیست! سوالش می تواند جرقه ای برای یک فکر بزرگ و بکر باشد، چرا که نه!

پس چرا بقیه اینقدر پشت همدیگر در نمی آیند؟
من که نمی توانم درباره بقیه اظهار نظر کنم، اما فکر می کنم ما انسانها باید همدیگر را حمایت کنیم چون هر اتفاق خوبی که بیفتد کارمایش در درجه اول به خودمان برمی گردد.

حرف هایت را که می خواندم به نظرم رسید احساس می کنی به خانم های سینمای ایران حسابی ظلم شده و این مردها هستند که تعیین می کنند کی و کجا قرار بگیرد؟
نه؛ این استنباط شخصی شماست. در رابطه با قسمت دوم سوال تان هم باید بگویم شاید تعیین و تکلیف اصلی دست آقایان باشد اما خانم ها می توانند با انتخاب مقتدرانه و درست شان تاثیرگذار و تغییر دهنده شرایط باشند.
اتفاق افتاده مثل شخصیت افسانه در رسوایی خودت هم با خدا قهرکنی؟
من اعتقاد دارم هر اتفاقی حکمتی دارد؛ بدترین اتفاق ها هم که در زندگی ام بیفتد، اول از همه خدا را شکر می کنم چون مطمئنم حکمتی بوده است.
شنیدم تو اجازه نمی دهی علی (برادرت) وارد سینما شود؟!من نمی گذارم؟ (خنده) چرا آن وقت؟ اول صحبت مان به دوستی خانواده مان اشاره کردم و گفتم تا حالا در کار هیچ آدمی دخالت نکردم. شاید خواسته باشد مشورت کند و نظرم را گفته باشم ولی واقعیت این است که علی خودش دوست نداشت وارد این حرفه شود. حتی خودت هم دیدی وقتی برای عکاسی جلد مجله تان خواستید از علی عکاسی کنید حاضر نبود بیاید چون این حاشیه و دیده شدن برایش جذابیتی ندارد. همانطور که من خودم همیشه سعی کرده ام از حواشی دوری کنم، چون ما زندگی آرام را بیشتر دوست داریم.

البته تو اگر خودت هم نخواهی حاشیه ها دنبالت می آیند! 
بله ولی خود ما هم تاثیرگذاریم که به این حاشیه ها دامن بزنیم یا طوری رفتارکنیم که کمتر حواشی دورمان باشد.

دلیلت چیست که می گویی برنامه هفت تلویزیون زیرکانه در حال به تعطیلی کشاندن سینماست؟
به این دلیل که برنامه هفت، برنامه ایست کاملا سفارشی و با اهداف از پیش تعیین شده که بزرگ ترینش به تعطیلی کشاندن سینماست! یکسری آدم ها در برنامه هفت سینما را با بازکردن صحبت ها و عقده های شخصی شان زشت کرده اند و من این برنامه را دوست ندارم. این نظر من است و خیلی از بزرگان هم به این حرف من اعتقاد دارند. تا به حال هم حرف بدی علیه من در این برنامه زده نشده و خدا را شکر همیشه هم به خوبی یاد شده و اگر نقدی بوده به خوبی بوده است. این حرفی که می زنم یک حرف شخصی نیست، بلکه یک حرف و نگرانی کلی است. آدم های سینما با رفتن و حمایت کردن از این برنامه دارند به بدنه اصلی سینما ضربه وارد می کنند! «هفت» برای تخریب سینمای ایران اهداف از پیش تعیین شده دارد. باور کنید این حرف من شخصی نیست، همیشه هم برای حضور در این برنامه از من دعوت کرده اند اما هیچ وقت تنها به منافع شخصی خودم فکر نمی کنم. همیشه می گویم منافع همه ما و همه سینما منافع اصلی من است، وگرنه من هم می توانم یک روز بروم بنشینم حرف بزنم و کمک کنم به ساختن برنامه ای که هدفش می دانم چقدر زشت است! آن تله های کوتاه سینمایی هم که می سازند در راستای همین تخریب است.

حیف زوج رضا گلزار و الناز شاکردوست نبود که اینقدر راحت نابودش کردند؟

در این سینما چیزهای مهم تر از این مسائل حیف شده است! آقای گلزار بالاخره یکی از مهره های سینما بودند، قصد نقد و بررسی ندارم اما یکسری آدم ها خوب یا بد چرخه سینما را به گردش انداختند که یکی شان همین آقای گلزار بود.
مثلا همین خانم عسل بدیعی که فوت کرد، مردم ایران چه کردند؟ قبل از این کسی می پرسید کجاست؟ نسرین مقانلو می گفت این آدم حالش بد بود برای اینکه ۹ ماه سرکار نرفته بود، در حالی که به کار کردن احتیاج داشت؛ زنی که فرزندش را نگه داری می کرد و ستون اصلی خانواده بر دوشش بود. کسی می پرسید کجاست؟ چه می کند؟ چرا باید بگذاریم هنرمندان عزیزمان تازه وقتی از دست رفتند یادشان کنیم یا به فکر قدردانی از آنها بیفتیم؟ چرا تا وقتی هستیم قدر همدیگر را ندانیم؟ چرا وقتی کسی هست که می تواند چرخه سینما را به حرکت بیندازد باید سرکوبش کنیم؟ این ها همه درد است که آدم ها خودشان هم شاید بدانند اما باز هم ادامه می دهند! امیدوارم روزی برسد که قدر هنرمندانی که هستند را بیشتر بدانیم. در مورد خانم بدیعی این صرفا مرگ طبیعی بود ولی آقای گلزار نبودش شاید از نظر جسمی باشد اما مرگ هنرپیشه است در سینما و من بابت نداشتنش در سینما تسلیت می گویم!
اگر یک روز این اتفاق برای خودت هم بیفتد و اجازه ندهند دیگر در سینما باشی چه رفتاری خواهی داشت؟
شاید فکر کنی حرفی که می زنم خودخواهی است اما اگر این اتفاق برای من هم بیفتد این من نیستم که سینما را از دست می دهم بلکه سینماست که من را از دست می دهد. من اینگونه فکر می کنم چون این سینما چیزی نبود که فکر می کردم قرار است به دست بیاورم. در این سینما هر چقدر هم بال های بزرگی داشته باشی و بخواهی بلند بپری آنقدر سقفش کوتاه است که جایی برای پرواز نیست.

چرا اینقدر با خبرنگارها بدی و مصاحبه نمی کنی؟
نه اینطور نیست اگر زمان زیادی است که مصاحبه نکردم برای این است که خب، حرفم را آن طور که هست به مردم منتقل نمی کنند! اگر مردم بخواهند از من حرفی را بخوانند نباید حرف های یک ذهن فیلتر شده و با اهداف خودش باشد. من می خواهم حرف من با همه خلوصش به مخاطبم به کسی که وقت می گذارد و ارزش قائل است و فیلم های من را دنبال می کند منتقل شود. این حق من است و وقتی می بینم اینگونه نیست این ارتباط را قطع می کنم تا به مخاطبم احترام بگذارم.
با این حساب طرفدارانت که دوست دارند حرف هایت را بشنوند یا در برنامه ای تو را ببینند چه کار باید بکنند؟
خب، من برای گفت و گو با آدم ها قبل از هر چیز تحقیق و تفحص می کنم، درباره خود تو هم همین اتفاق افتاد و دیدم دوستان آقای فراهانی راد را تایید می کنند، بنابراین این بار برای انجام این مصاحبه اعتماد کردم و امیدوارم اعتمادم درست از آب دربیاید (خنده)، وگرنه… آن موقع تصمیم می گیرم!
قصد نداری دیگر به نوشتن ادامه دهی؟
چرا، همیشه گفته ام یک دفترچه خاطرات دارم به نام «رازهای فاش نشده یک نابازیگر»، ولی فکر می کنم این هم مثل برنامه هفت خواهد شد! در نتیجه دوست ندارم پخش شود. سینما باید زیبا بماند؛ همانطور که از نظر من همیشه بوده و هست.

راست است که می گویند تو پر فروش ترین زن سینمای ایران هستی؟

چاکریم! (خنده)
تا آنجا که می دانم خیلی از بازیگرهای خانم این موضوع را که کدام بازیگر بیشتر می فروشد و دستمزد می گیرد را دنبال می کنند، تو هم این کار را انجام می دهی؟
نه، این کار بعضی مجله هاست که دست به جمع و تفریق دستمزد و فروش بازیگرها می زنند و ارقامی را در می آورند. چند سالی پشت سر هم این اتفاق افتاد که من پرفروش ترین زن سینما بودم.
یادم است در یک دوره اکران سینماها تو ۶ فیلم همزمان روی پرده داشتی. اما الان تو را سالی یا دو سالی یک بار در یک فیلم می بینیم. چه اتفاقی افتاده؟ پیشنهادهایت کم شده یا رقم دستمزدت آنقدر بالا رفته که در توان هر کسی نیست؟
پیشنهادها که خدا را شکر هیچ وقت کم نشده، از نظر مبلغ قرارداد هم همیشه چیزی که حقم بوده را گرفته ام و رقمم، رقم معقولی است، به لحاظ اینکه همه ما در فروش یک فیلم سهیم هستیم، در نتیجه همه چیز باید عادلانه تقسیم شود. شاید از نظر بعضی تهیه کننده ها رقم دستمزد من ناعادلانه باشد اما در حقیقت این نیست و باز با همه این او.صاف هیچ وقت روی پیشنهاد من تاثیر نگذاشته است، چون آن تهیه کننده محترم می داند که حتی برای نفع خودش هم که شده به صرفه تر است که پیشنهاد من را بپذیرد تا اینکه انتخابش را عوض کند! ولی واقعا فیلم نامه های خوب تعدادشان کم است ، یعنی تعدادشان کم است. بعد هم اصولا من فیلم نامه ای کار نمی کنم که نقشم مثل نقش نگاه مهتاب زنها باشد! یک دختر زیبای آرایش کرده که «بله و چشم آقا» بگوید! من هرگز این نقش ها را بازی نمی کنم، چون دوست ندارم نقشم یک نقش توسری خور و ابزاری باشد. نمی خواهم ابزار ساخت فیلم باشم، دوست دارم خودم در فیلم تاثیرگذار باشم.

چه نقشی همیشه ایده آلت بوده که بازی اش کنی؟
دلم می خواهد بروم سراغ نقش های منفی؛ پیچیدگی های یک چنین شخصیت هایی به عنوان یک بازیگر برایم جذابیت دارد. نقش یک انسان روانی هم از ایده آل هایم در انتخاب های بعدیست.
کدام یک از کارهایی که تا حالا بازی کردی را دوست نداری یا دلت می خواهد مثلا سی دی اش را بشکانی؟
فیلم های آدم مثل بچه های آدم می مانند، بنابراین دلم نمی آید حتی فیلم هایی را هم که قلبا دوست شان ندارم را بشکنم، چون باید می بوده که من الان اینجا بایستم؛ مثل یکسری پله می ماند که تو را به قله می رسانند، شاید چند تا از این پله ها لق بوده باشد و پایت را گذاشته باشی روی سنگ شکسته سر هم خورده باشی اما باید می بوده که تو الان اینجا باشی. آدم از کارهای بدش درسهای بیشتری می گیرد، ولی در کل همه کارهایم را دوست دارم، چون یک تایمی از زندگی یک زمانی از عمرت را در آن فیلم می بینی. اصل این است که از فیلم های بد درس های خوب بگیریم و دیگر تکرارش نکنیم. من از درجا زدن بدم می آید؛ این به نظرم مهم تر از این است که بخواهم روی کاری غیظ داشته باشم.
بالاخره خستگی ات در رفت؟ 
من هیچ وقت خسته نیستم!
خودت در آن یادداشتی که در جشنواره فجر برای حاضر نشدنت در کنفرانس خبری رسوایی نوشته بودی اشاره کرده بودی آقای ده نمکی خسته ام! اصلا دلیل نوشتن آن یادداشت چه بود؟آن نوشته را خیلی دوستش داشتم. نمی دانم… اصولا زیاد براساس دلیل کار نمی کنم. وقتی حسم بگوید، کاری را انجام می دهم و فکر هم می کنم کار درستی کرده باشم. من که در آن جمع نمی آمدم اما دلم نمی خواست فکرکنند اگر نیامدم یعنی بی تفاوتم. می خواستم ثابت کنم اگر نیامدم دلیل بر بی تفاوتی نیست.
چرا نرفتی؟ حالت خوب نبود یا دعوا و بحثی پیش آمده بود؟
نه حالم که خوب بود اما می دانستم همه آدم هایی که در آن جمع حضور دارند یا بهتر بگویم اکثرشان نیامده اند صرفا یک فیلم ببینند و کاری را از لحاظ فیلمنامه، هنری و بازی بررسی کنند! شاید آنها بیشتر برای حواشی پیرامون آقای ده نمکی و حاشیه سازی آمده بودند و آن مجلس جایی نبود که جنبه هنری داشته باشد.

خانواده و اهالی فامیل چقدر خوشحال اند که به واسطه حضور تو در سینما نام خانوادگی شان امروز تبدیل به یک برند شده است؟ 
اتفاقا چند روز پیش داشتم به یکی از دوستانم می گفتم که یک روز آن اوایل وقتی اسمم را گفتم یکی از تهیه کننده های خوب سینما چند بار فامیلی ام را پرسید و گفت حتما اسم و فامیلت را عوض کن و یک اسم و فامیلی بگذار که راحت در دهان بچرخد! ولی من گفتم من همین هستم و اگر کسی بخواهد من را بشناسد باید با همین اسم و فامیلی که دارم بشناسد. گفت با توجه به اینکه چهره و صدایت استانداردهای سینما را دارد اسم و فامیلت راحت نیست و تاثیر منفی می گذارد چون کسی نمی تواند اسم و فامیلت را به راحتی به یاد بیاورد اما قبول نکردم.
از تلویزیون چه خبر؟سلامتی!
در این سال ها خیلی از ستاره های سینما وارد تلویزیون هم شدند، احیانا تو چنین تصمیمی نداری؟
در سینما مخاطب را خودت انتخاب می کنی و مخاطب هم همین طور اما در تلویزیون تو مخاطبت را انتخاب نمی کنی و مخاطب هم. بنابراین باید سلیقه و خواسته ۷۰ میلیون نفر آدم را برآورده کنی. اگر روزی نقش ماندگاری بهم پیشنهاد شود که ارزشش را داشته باشد و بدانم شرمنده مردم نمی شوم قطعا بازی اش خواهم کرد.

قبل از اینکه فیلمنامه رسوایی به دستت برسد و بخواهی در این فیلم بازی کنی، تصوراتت درباره زندگی یک دختر پایین شهری چه بود؟ فکر می کردی زندگی آنها چه شکلی است؟
البته من قبل از این هم در «بی وفا» تجربه چنین نقشی را داشتم ولی این موضوع همیشه برایم جذاب بوده و نگاه ویژه ای به این دختر ها دارم. همیشه به این قشر احترام گذاشته ام چراکه درد و غمی که یک دختر جنوب شهری (جنوب شهری که می گویم به واسطه کم بضاعتی ای است که در آن منطقه ساکن شده اند) برایم تامل برانگیز بوده. دخترها خیلی بیشتر از پسرها رویاپردازی می کنند، خیال بافی می کنند، در رویاهای خودشان به خیلی از ظرافت های زندگی توجه می کنند که شاید دغدغه پسرها نباشد. دخترها برای رسیدن به آرزوها و رویاهایشان هر تلاشی می کنند شاید به همین دلیل است که بعضی هایشان به قول امروزی ها «خراب» می شوند. همه مان وقتی در جامعه یک زن فاحشه می بینیم می گوییم «وای فاحشه است» اما هیچ وقت نمی گوییم چرا چی شد که این اتفاق افتاد؟ همه ما وقتی به این دنیا می آییم پاک هستیم، چه می شود که بعضی ها خراب و فاسد می شوند؟ زن به نوبه خودش و مرد هم به نوبه خودش.باید ریشه یابی کنیم. دیدن این چیزها برای مسئولین جذاب نیست هیچ وقت به این مسائل پرداخته نشده و ریشه یابی درستی نشده، یعنی نخواسته اند که ریشه های این معضل را مطرح کنند. فیلم رسوایی دقیقا همین موضوع را به چالش کشیده است این وظیفه سینماست که بیاید و این را به شکل خودش زیبا نشان دهد تا در عین اینکه مخاطب کار را دوست داشته باشد به فکر فرو رود. خوشحالم بابت حضورم در این نقش چراکه شاید توانسته باشم دِینی را به یک قشر از جامعه ادا کرده باشم.
خیلی از خانم ها خودشان را می کُشند تا زیبا شوند و بعد بروند جلوی دوربین اما تو خیلی وقت ها در فیلم هایت خودت را می کُشی زشت شوی! دلیل خاصی داری برای این تصمیم هایت داری؟من بازیگرم، قضیه قیافه نیست. در فیلم «مجردها» پیشنهاد خودم بود عینک ته استکانی بزنم و دندان مصنوعی بگذارم و… یا در «چراغ قرمز» هیچ کس حاضر نشد آن نقش را کار کند و من آمدم و آن تغییر و تحولات را دادم چون می خواستم ثابت کنم که من به خاطر چهره ام نیامده ام و می خواهم بازیگر باشم. واقعیت هم همین است. چهره یک بازیگر بعد از یک مدت عادی می شود و از آن به بعد چیزهای دیگری است که بیننده را نگه می دارد. بخش عمده اش به کاریزمای آدم برمی گردد. ماندگاری در سینما چیزهای دیگری غیر از ظاهر می خواهد، وگرنه در این سال ها خیلی ها آمدند و بعد از یکی دوبار بازی بدون اینکه اتفاق خاصی برایشان بیفتد خداحافظی کردند! من با بازی در این کارها می خواستم هم به دیگران و هم در درجه اول به خودم ثابت کنم که اگر این ادعا را داری بازیگری پس بیا و برادری ات را ثابت کن.

گفتی ورزش می کنی؟!زمانی که سر فیلم برداری نباشم دوست دارم ورزش کنم چون فکر می کنم بدن و بیان ابزار اصلی یک بازیگر هستند چون وظیفه منِ بازیگر است که در جواب محبت و حمایت های مردم روز به روز بهتر شوم.

وقتی داشتیم برای جلد عکاسی می کردیم، به نظرم رسید رابطه تو و علی برادرت خیلی گرم و صمیمی است. واقعا در خانه هم همین شکلی هستید یا بیرون که می روید با هم خوب می شوید؟ فکر نمی کنی داشتن خواهری مثل الناز شاکردوست با همه حرف و حدیث ها و شایعاتی که برای یک ستاره می سازند کمی دردسرساز باشد و آیا تا حالا باعث کدورتی بین تان شده؟اگر آدم ها همینطوری که هستند همدیگر را بپذیرند چیزی به نام مشکل به وجود نخواهد آمد. در همه روابط؛ زن و شوهری، خواهر و برادری یا دوستی، باید همدیگر را همان طور که هستیم بپذیریم و دوست داشته باشیم. خوشبختانه من و علی هم رابطه خیلی خوبی با هم داریم. علی هم از آن ابتدا نسبت به ورود من به سینما نارضایتی خاصی نداشت و همیشه حمایتم کرده است. خدا را شکر هم تا حالا کارم برای خانواده ام اذیت و آزاری نداشته، خودم هم همیشه مراقب بودم و سعی کردم از حواشی دور باشم.
فکر می کنی دلیل اصلی حرف و حدیث و شایعه درآوردن آدم ها برای ستاره ها چیست؟همیشه به کسانی که به شما حسودی می کنند احترام بگذارید چون اینها همان هایی هستند که از صمیم قلب ایمان دارند که شما بهتر از آنهایید.
در دنیای مجازی هم فعالیتی داری؟ 
بله، اخیرا با برنامه instagram آشنا شدم و تا حدودی در آن فعالیت می کنم.
یعنی اگر آنهایی که دوستت دارند می توانند با تو ارتباط برقرار کنند؟ آن وقت به چه آدرسی باید مراجعه کنند؟
بله، آدرس من elnazshakerdoost است

منبع : خانواده سبز

چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:29 :: نويسنده : فرشاد

 

 
http://upload7.ir/images/42094510686550874285.gif
 
نذر کردم تا بیایی هر چه دارم مال تو
چشم های خسته و پر انتظارم مال تو
یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو
آرزویم هیچ ، قلب بی قرارم مال تو . . .
.
.
.
بعضی وقت ها شریک تمام خاطراتت فقط یک شماره ی خاموش است . . .
.
.
.
توضیح نمی خواهد
تمام خواهش من یک جمله کوتاه است:
دلی که به تو سپرده ام ، به غم مسپار . . .
.
.
.
 
چه لحظه درد آوریه
اون لحظه که میپرسه : خوبی ؟
بغض تو گلوت میپیچه
۵ خط تایپ میکنی ، ولی به جای ارسال
همه رو پاک می کنی و می نویسی :
خوبم مرسی تو خوبی ؟
.
.
.
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم . . .
.
.
.

زان شبی که وعده کردی روزِ وصل / روز و شب را می‌شمارم روز و شب . . .
.
.
.
برایم دعا کن
اجابتش مهم نیست
نیاز من به آرامشی است که بدانم تو به یاد منی . . .
.
.
.

تنها بودن قدرت می خواهد
و این قدرت را کسی به من داد
که روزی می گفت تنهایت نمی گذارم . . .
.
.
.
باختی در کار نیست
برای تو
قلبم را ریسک می کنم
یا می برم….
یا می میرم….
.
.
.
به صدایت که معتاد شدم
رفتی
حالا هر روز
خاطره تزریق میکنم . . .
.
.
.
متن عاشقانه
ok#i love you*۱۴۴*
شارژ جدید قلبت از طرف کس که شگفت انگیز دوستت داره !
.
.
.
یادت برایم مانندقصه ی سیگارپیرمردی است
که سالهاست میگوید : نخ آخراست . . .
.
.
.
گر تو باشی می توان صد سال بی جان زیستن
بی تو گر صد جان بود یک لحظه نتوان زیستن . . .
.
.
.
وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت
فهمیدم گاهی هرگز نرسیدن
بهتر از دیر رسیدن است . . .
.
.
.
بعضی ها از دور می درخشند!
نزدیک که میشوی یک تکه شیشه ی شکسته ای بیشتر نیستند
که باید لگدی بهش زد تا از مسیر نور آفتاب دور شوند
و چشمان دیگری را خیره نکند و گول نزنند . . .
.
.
.
 
“دوستت دارم”پریشان شانه میخواهی چه کار ؟
دام بگذاری اسیرم دانه میخواهی چه کار ؟
تا ابد دور تو میگردم بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی پروانه میخواهی چه کار ؟
.
.
.
ادیسون
بــــرای روشنایی خانه اش ،
برق را اختراع کرد ؛
من
” تـــــــو ” را کشف کردم . . .
.
.
.
از وقتی تو رفتی، آینده هیچ وقت نیامد که هیچ
گذشته هم هیچ وقت نگذشت . . .
.
.
.
 
اینقدر ورق های زندگیمو بهم نریز
حکم همون دله !
.
.
.
فقط یک پیک از شراب لبانت خوردم
چند ساله بودند این لبانت ؟
عمری گذشت
و هنوز وقتی به تو فکر می کنم
تلو تلو می خورم…..!
.
.
.
کدامین چشمه سمی شد که اب از اب میترسد
که حتی ذهن ماهیگیر از قلاب میترسد
گرفته دامن شب را غباری انچنان درهم
که چشم از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد
.
.
.
قشنگیه ” لـیـاقـت ” به اینه که
هـمـه نـمـیـتـونـن داشـتـه بـاشـن !
.
.
.
انصاف نیست
رفتن آدمها با خودشون باشه
فراموش کردنشون با ما . . .
.
.
.
گروه اینترنتی رویال
هنوز هم مرا به جان تو قسم میدهند
میبینی
تنها من نیستم که رفتنت را باور نمیکنم . . .
.
.
.
دُختَرم، اما…
دِلَم مَردانه گرفته…
دخترم، اما…
دلم شاهانه جُرم تو را گَردن گرفته…
دخترم، اما…
.
.
.
سردش بود…
دلم را برایش سوزاندم…!
گرمش که شد، با خاکسترش نوشت
” خداحافظ “
.
.
.
 
تو بامن باشی زهرمار هم می چسبه
امسال هم که سال ماره !
.
.
.
تاریک باد…
خانه ی مردی که…
نمی جنگد…
برای زنی که دوستش دارد
.
.

قطارها بیهوده میپرسند
چی ؟ چی ؟
نمی دانند در انتهای ریل ها
هیچکس و هیچ چیز در انتظارشان نیست . . .
.
.
.
همه میگن عاشق کسیه که به عشقش نرسه
اما به نظر من عاشق کسیه که با عشقش به همچی برسه . . .
.
.
.
اگر خوابیده بودم
بی شک هر شب خوابت را می دیدم
سالــهاست بـه انتــظار دیدارت بیدارم
من بازنده ی خواب و بیداریــــــم
.
.
.
 
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف …
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد …
از این صدا متنفر بودم اما …
چشم هایم را میمالم …
new message …
تا لود شود آرزو می کنم … کاش تو باشی …
سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود !
.
.
.
زیباترین جملات عاشقانه
نیــازی بـه انتــقام نیـست !
فـقط مـنتظر بـمان ..
آنـها کـه آزارت مـی دهند ..
سرانـجام بـه خـود آسیـب مـی زنند ..
و اگـر بـخت مـدد کنـد ..
خــداوند اجـازه مـی دهد تماشاگرشان باشــی …!
.
.
.
تو یعنی قبله گاه یاس بودن / تو یعنی یک بغل احساس بودن
تو یعنی تا خدا پرواز کردن / تو یعنی عشق را آغاز کردن
تو یعنی نام شیرین را ربودن / تو یعنی کوه کن فرهاد بودن
و من یعنی عطش یعنی شقایق / تو معشوقی و من تنهای عاشق . . .
.
.
.
سلامتی خودم…..
که بهتر از همه بلد بودم بهش دروغ بگم..
ولی نگفتم.
سلامتی خودم….
که راحت می تونستم خیانت کنم ..
ولی نکردم.
سلامتی خودم….
که تو بدترین شرایطش هم ترکش نکردم.
سلامتی خودم…که این همه احمق بودم!
.
.
.
خسته ام از تکرار شنیدن
“مواظب خودت باش”
تو اگر نگران حال من بودی که نمی رفتی…!
 
چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:28 :: نويسنده : فرشاد
http://upload7.ir/images/82860759465540645601.jpg

میلاد حجت خدا ، دوازدهمین ساغر الهی بر منتظران جمالش مبارک باد . . .
 
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
سلام ای انتظــار انتظـــارم  / سلام ای رهبر و ای یادگارم
سلامم بر تو ای فرزند زهرا /  سلامم بر تو ای نـــاجی دنیا . . .
ولادت حضرت حق مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
دل شود امشب شکوفا در زمین
می زند لبخند شادی بر زمین
آسمان ِ دل تبسم می کند
روی ماهت را تجسم می کند . . .
ولادت حضرت مهدی (عج) مبارک
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
امشب ز کَرَم حق گُهرى داد به نرجس/  وز برج ولایت قمرى داد به نرجس
خوش باش که حق بال و پرى داد به نرجس /  برخیز که زیبا پسرى داد به نرجس
میلاد صاحب الزمان بر شما مبارک
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
نیمه شعبان سرود زندگی است / نیمه شعبان فرار از بردگی است
نیمه شعبان سلامی از خــــدا / بر همه افراد شهر بنــدگی است . . .
ولادت حضرت مهدی (عج) بر شما مبارک
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
از گیتى پاى تا سر، مطلع الانوار شد
مطلع الانوار، گیتى از جمال یار شد
نیمه ى شعبان رسید و مولد مهدى بود
آن شهى، کو خاک راهش گلشن ابرار شد . . .
ولادت منجی عالم بشریت تبریک و تهنیت
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
السلام ای آفتاب پشت ابر
السلام ای اوج قله، کوه صبر
السلام ای فخر آدم در زمین
یادگار حضرت روح الامین . . .
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
تک ‌نغمه‌ی شادی ما
در جشن میلاد مهدی زهرا سلام‌الله ‌علیها، دعای فرج است . . .
یا مهدی ادرکنی
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
صبحدم پیک مسیحا دم جانان آمد / گفت برخیز که آرام دل و جان آمد
سحر از پرده نشینان حریم خلوت / نغمه برخاست که شاهنشه خوبان آمد . . .
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
دوستان هنگام بینایى شده
طلعت مهدى تماشایى شده
این امید هر نبى و هر ولى‏است
پاى تا سر، هم محمد، هم على است
این پسر چشم و چراغ فاطمه است
این گل امید باغ فاطمه است . . .
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
سحرگاهان نسیمى عیسوى دم
مشام خاکیان را کرد خرّم
گلى در ماه شعبان زاد نرگس
که شعبان شد ز میلادش معظّم . . .
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
اى دل! بشارت مى ‏دهم،خوش روزگارى مى ‏رسد
یا درد و غم طى مى ‏شود، یا شهریارى مى‏ رسد
گر کارگردان جهان، باشد خداى مهربان
این کشتى طوفان زده، هم بر کنارى مى ‏رسد . . .
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
ما را به جز خیالت، فکرى دگر نباشد / در هیچ سر خیالى زین خوبتر نباشد
کى شبروان کویت، آرند ره به سویت / عکسى ز شمع رویت تا راهبر نباشد . . .
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
بار دیگر مژده بر ما مى ‏دهند
نور امیدى به دلها مى‏ دهند
در شب میلاد مهدى قدسیان
گل بدست پاک زهرا مى ‏دهند
در رخ مهدى خدا را بنگرد
هر که را اذن تماشا مى‏دهند . . .
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
بسر آمد شب هجران و، سحر نزدیک است
صبرکن، صبر! که هنگام ظفر نزدیک ست
رحمى اى باد خزان، کز اثر همّت اشک
نو نهالى که نشاندم، به ثمر نزدیک ست . . .
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست
با یوسفی که یکسره در آرزوی ماست
ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم
یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم . . .
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
آید آن صبح درخشانى که من مى ‏خواستم
روشنى بخش دل و جانى، که من مى‏ خواستم
از نسیم جانفزاى گلشن آل رسول
بشکفد گلهاى بستانى که من مى ‏خواستم . . .
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
ما التماس روز ظهور توأیم لیک
هر وقت، هر زمان که دلت بود میرسی
روزی تو میرسی و علی شاد میشود
بغض گلوی فاطمه آزاد میشود . . .
http://upload7.ir/images/46105041632172478879.gif
مژده که میلاد منجى بشر آمد / فُلک هدى را، دلیل و راهبر آمد
مژده! که آمد خدیو عالم امکان / حجّت برحق، امام منتظر آمد . . .
 
[ 92/04/01 ] [ 11:32 ] [ محمد فرمانی ]
چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:28 :: نويسنده : فرشاد

چند تا چیز که دخترا دووس دارن

۱- پوشیدن پیراهن مردونه ی عشقشون

۲-پوشیدن کت عشقشون وقتی سردشون میشه و اون کتشو درمیاره بهت میده که بپوشی

۳- وقتی اس ام اس میزنه که سالم رسیدی؟

۳-وقتی که دعواشون میشه اس ام اس میده هنوز قهری؟؟

۴-وقتی یه پسر بد نگاشون میکنه و طرف غیرتی میشه.

۵-خوردن آب با لیوان طرف و تو یه بشقاب غذا خوردن

۶-وقتی گشنه هستن طرف واسشون لقمه می گیره و غذا میزاره تو دهنشون

۷-وقتی از... خواب پا میشی اس ام اس داده گلم هنوز خوابی؟

۸- وقتی داره رانندگی میکنه و دستتونو می گیره.

۹-وقتی حواست نیست نگات میکنه...

۱۰- تو خرید لباس و وسایل شخصی و رنگ مو و مدل مو نظر میده ...

۱۱- وقتی واسش آشپزی میکنی و اوون با لذت میخوره و از دست پختت تعریف میکنه

۱۲-وقتی تو کارا کمکت میکنن

چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : فرشاد

ینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـها نبود…

این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد…

خسته…

انگار فقط آمده بود گریه کند…

دردش گفتنی نبود….

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…

وارد حرم شد و کنار ضریح نشست.

زیر لب چیزی می گفت انگار! خدایا کمکم کن…

چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند…

به سرعت از آنجا خارج شد…

وارد شــــهر شد…

امــــا…

اما انگار چیزی شده بود…

دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود…

نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد…

با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!

فکر کرد شاید اشتباه می کند! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد…

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!

[ 92/04/25 ] [ 23:8 ] [ محمد فرمانی ]
چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:25 :: نويسنده : فرشاد
 

اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنید

  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
  • نتیجه تصویری برای عکس های خنده دار مسی رونالدو
سه شنبه 29 مهر 1393برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : فرشاد
  • نتیجه تصویری برای عکس ماشین های مدل بالا لامبورگینی
  • نتیجه تصویری برای عکس ماشین های مدل بالا لامبورگینی
  • نتیجه تصویری برای عکس ماشین های مدل بالا لامبورگینی
  • نتیجه تصویری برای عکس ماشین های مدل بالا لامبورگینی
  • نتیجه تصویری برای عکس ماشین های مدل بالا لامبورگینی
  • نتیجه تصویری برای عکس ماشین های مدل بالا لامبورگینی
  • نتیجه تصویری برای عکس ماشین های مدل بالا لامبورگینی
  • نتیجه تصویری برای عکس ماشین های مدل بالا لامبورگینی
سه شنبه 29 مهر 1393برچسب:, :: 23:28 :: نويسنده : فرشاد

سه شنبه 29 مهر 1393برچسب:, :: 23:24 :: نويسنده : فرشاد

 



گاهی باید متنفر بود;

به فکرِ انتقام بود;

نگذشت ... نبخشید !!

همیشه دوستت دارم کار ساز نیست...

گاهی باید فریاد زد;

ناسزا گفت ... قهر کرد!!

گاهی باید همان باشی

که هیچ کس تابِ تحملت را ندارد...

که بتوانی فقط در خلوتِ خود بمانی !!

شاید اینگونه درد کمتری بکشی ....!!!!





تنهایی شاید احساس اون تک ستاره ی درخشان تو آسمونه

 که نزدیک به ماهه و مهتاب نمیذاره کسی چشمش اون رو ببینه!

تنهایی شاید احساس ماه باشه که به خاطرمهتاب

 نمیتونه تک ستاره ی درخشان کنارش رو ببینه!





تنهایی شاید احساس خورشید باشه

که به جز ابر که اون هم دشمنشه همدمی نداره!

تنهایی شاید احساس آسمون باشه

که فقط شاهد رفت و آمد ماه و خورشید و ستاره است

و فقط به این فکره که آیا زمانی خواهد رسید که دیگران شاهد رفتنش باشند!





تنهایی شاید احساس من باشه 

که نه آسمونم ونه خورشیدونه ماه و نه ستاره،تنها کسی هستم که آرزو دارم

 شبی بیاد که بدونم،آره فقط بدونم در این بیداری انتظار چه کسی رو میکشم!!!


میـدونی بن بسـتــــــ| زنـدگی کـجـاست ؟؟؟

جــایــی کـه ...

نـه حـــق خــواسـتن داری

نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن...

 

******************

خیلی وقته دلم میخواد بگم دوستت دارم،بگم دوستت دارم،بگم دوستت دارم

 

از توی چشمای من بخون که من تو رو دارم،فقط تو رو دارم،بی تو کم میارم

 

نبینم غم و اشک توی چشمات،نبینم داره میلرزه دستات،نبینم ترس توی نفسهات

 

ببیـــــــــــــــــــــــــــــن دوستت دارم

 

منم مثل تو با خودم تنهام،منم خسته از تموم دنیام،منم سخت میگذره همه شب هام

 

ببیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن دوستت دارم،ببین دوستت دارم

 

دوس دارم،من اون چشمای قشنگ ت رو

دارم واست میخونم این آهنگ تو

هرچی میخواهی بگو از دل تنگ تو

بیا به هم بگیم دوستت دارم

 

...آره دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دااااااااااااارم...

 

 

***************

 

 

 

 

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 22:37 :: نويسنده : فرشاد
 
برام هیچ حسی شبیه تو نیست ! کنار تو درگیر آرامشم
 
همین از تمام جهان کافیه، همین که کنارت نفس میکشم . . .
 
برام هیچ حسی شبیه تو نیست، تو پایان هر جستجوی منی
 
تماشای تو عین آرامشه ، تو زیباترین آرزوی منی
 

 
زیباترین ستایش ها نثار کسی که کاستی ها و لغزش هایم را میداند
و باز هم دوستم دارد….
 

 
دوستت دارم، نه واسه اينكه تنهام
 
دوستت دارم، چون تو گفتي، هميشه هستي باهام
 
 
دوستت دارم، نه واسه اينكه بي قرارم
 
دوستت دارم، چون تو گفتي، هيچ وقت نميكني خارم
 
 
دوستت دارم، نه واسه اينكه دربه درم
 
دوستت دارم، چون تو گفتي، ميگيري بال و پرم
 
 
دوستت دارم، نه واسه اينكه دل تنگم
 
دوستت دارم، چون تو گفتي، هميشه باهات يكرنگم
 
 
دوستت دارم، نه واسه اينكه دورم
 
دوستت دارم، چون تو گفتي، واست يه هم زبونم
 
 
دوستت دارم، نه واسه اينكه هستي تو رويام
 
دوستت دارم، چون تويي تنها فرشتة آرزوهام
 
 
دوستت دارم، نه واسه ادامة حياتم
 
دوستت دارم، چون تويي تنها فرشتة نجاتم
 
 
دوستت دارم، نه واسه يه روز و دو روز
 
دوستت دارم، واسه هميشه، واسه هر روز
 

 

 
اگه قراره یه چیزی از این دنیا مال من باشه
 
دوس دارم
 
فقط قلبتو باشه...!
 
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 22:35 :: نويسنده : فرشاد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوست داشتنی ترین رابطه ها ،

 


رابطه هایی دو طرفه اند ...!

 


یعنی هر دو میکوشند برای ادامه دار شدنش ...!

 


هر دو خطر می کنند ...!

 


هر دو وقت می گذارند ...!

 


هزینه می کنند ...! هر دو برای یک لحظه بیشتر،در کنار هم بودن با زمان هم میجنگند ...! 

 

 

 

 

 

 

 

روي تکه اي از بدنم براي او مي نويسم که هميشه و همه جا با او باشم تا او شاد باشد.

 

همان کسی که تنها عشق زندگي من است تا زماني که قلبم از کار بايستد... !

 

 

 

 

 

 

 

בوωــتـــت בارم ...

 

تحمــل ڪرבن قشنگـــہ

 

اگـه قرار بـــاشـہ یـہ روزی بــــہ تـــو برسم

 

انتظــار آωــونـــــہ

 

اگـر قرار بـــاشـــہ בوباره تــو رو ببینم...

 

 

 

 

 

 

 

בر آغـشـمـ ڪ مے گیــرے 

 

آלּـقــــבر آرآمـ مے شـمـ 

 

ڪ  فـرآمـش مے ڪלּـمـ

 

                                                      بـآیـב نفس بڪشمـ ...

 

 

 

 

 

 

 

در افكــــــارم بارهـــــا تورا صدا مي زنم تورا فرياد مي زنم 

 

كه با مــــن باشي و در كنــــارهم، 

 

تا تمام صورتت را بوســـــــــــــه باران كنم،

 

 

 

اي عشـــــــــــــق من،اي همه ي وجــــــودم 

 

 

 

بـــــــي تو خواهم مُرد 

 

پــــس با من باش تا در كـــنار هم خوش باشيم ،

 

اي عشــــــق من اين را مي نويسم با همه ي عشقي كه به تــــو دارم 

 

اين حـــــرف ها را برايت گفتم تا بداني! 

 

كـــــه

 

" آخــــرين و همـــه كَسَــــم تـــو هستي" 

 

و براي تو هستم.

 



 

 

 



ادامه مطلب ...
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 22:28 :: نويسنده : فرشاد

 

 

ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﻮﻧﻢ


ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ


ﺩﻟﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕیـﺎﺵ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﻩ


ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩ


ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ


ﺗﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﻮ

...

ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﮐﺸﯿﺪﻡ


ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻡ


ﻧﮕﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﻦ ﮔﺬﺷﺘﻪ


ﻣﮕﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ


ﺗﺤﻤﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻧﺒﺎﺷﯽ


ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺷﯽ....                                                

   نگران منی...

 

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : فرشاد
 

اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنید

600 × 418 - fnews.g19.ir

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : فرشاد
430 × 318 - hamechibazar.ir

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : فرشاد

اين عكسي‌ست كه هواداران پرسپوليس در شبكه‌هاي اجتماعي به نمايش گذاشتند و آن را دستمايه شوخي‌هاي خود قرار دادند. با اين حال به‌نظر مي‌رسد اين عكس فتوشاپ باشد.

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:9 :: نويسنده : فرشاد
شاهرخ استخری: زنده ماندن ما معجزه بودشاهرخ استخری: زنده ماندن ما معجزه بودشاهرخ استخری: زنده ماندن ما معجزه بودشاهرخ استخری: زنده ماندن ما معجزه بودشاهرخ استخری: زنده ماندن ما معجزه بود
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:4 :: نويسنده : فرشاد

صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب...

 

۶ صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .

 

۷صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت ۱۲ ظهر کلاس داره!!!!!!!!

 

۸ صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم ۱۸ کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…

 

۹صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)

 

۱۰ صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .

 

۱۱ صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون ۱۹ تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .

 

۱۲ ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … )

 

۱ ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از ۱/۵ ساعت که قضیه خاستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .

 

۲ ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!

 

۳ ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!

 

۴عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.

 

۵ عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.

 

۶ عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.

 

۷ عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.

 

۸ غروب: دختر در حال پیاده شدناونو از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.

 

۹ شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)

 

۱۰شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!

 

۲شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.

 

۵ صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره پیام

داده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی

دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!

و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای

مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!!!

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : فرشاد

 

دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند؟

گفته بودم مردم اینجا بدند!

دیدی ای دل ساقی جانت شکست؟

آن عزیزت عهد و پیمانت شکست!

دیدی ای دل در جهان یک یار نیست؟

هیچکس در زندگی غمخوار نیست!

دیدی ای دل حرف من ییجا نبود؟

از برای عشق اینجا جا نبود؟

نوبهار عمر را دیدی چه شد؟

زندگی را هیچ فهمیدی چه شد؟

دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست؟

کم ترین چیزی که میابی وفاست؟

ای دل اینجا باید از خود گم شوی!

*عاقبت همرنگ این مردم شوی*

 

 

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : فرشاد
مغزما اکسید گشت وسوختیم!!!

بس که شیمی وفیزیک آموختیم!!!

گربخوانی 20 بار این زیست را!!!

باز هم هرگز نبینی 20 را!!!

قلبم از دیفرانسیل غمگین شده!!!

بس که فرمول داردو سنگین شده!!!

تامدیر ما زند زنگ خلاص!!!

باشتاب نور گریزیم از کلاس!!!

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : فرشاد

 

ـ گفتم غم تو دارم/گفتا غمت سر آید

گفتم:پَ نَ پَ میخوای یک عمر غم تورو داشته باشم؟

 

 

ـ پرسید شبی زحال من دلدارم

گفتم که زرنگ و بوی  تو بیزارم

گفتا نکند دوتا شده شلوارت؟!

گفتم پَ نَ پَ فقط تورو د وست دارم!!!

 

 

ـ رفتم به کنار دلبرم با شادی

گفتا که چه خوب یاد من افتادی

گفتم صنما تو عشق را استادی

گفتا پَ نَ پَ تو یاد من می دادی!!!

 

 

ـ بگذار قلم را به غزل بسپارم

شاید گره ای باز شود از کارم

پرسید مگر توهم غزل می گویی؟!

گفتم پَ نَ پَ فقط رباعی دارم

 

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : فرشاد

 

عکس های طنز و دیدنی (23)

 

552796_309521855786945_156747697731029_836314_1264530555_n

 

http://www.par30top.com/product/image_full_pr/15725.jpg?63

[

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : فرشاد

دوست دارم یک شبه

هفتاد سال پیر شوم و در کنار خیابانی بایستم

تو مرا بی آنکه بشناسی

از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی

هفتاد سال پیر شدن به حس گرمی دستهای تو

هنگامی که مرا عبور میدهی

بی آنکه بشناسی

می ارزد...

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : فرشاد
اهواز از دیشب بارونیه,صبح که بیدار شدم گفتم برم پارک جلو خونه قدم بزنم زیر بارون تنهایی فاز میده!وقتی رفتم پایین همسایه بالایی و دخترشو جلو آسانسور دیدم و اونا منو ندیدن و منم به رو خودم نیاوردم و رفتم تو کوچه.به علت آبگرفتگی شدید نشد برم پارک برگشتم داخل.تو پارکینگ همسایه پایینیمونو دیدم شروع کرد گرم احوالپرسی کردن منم وایسادم گرم جوابشو دادم,یهو دیدم جلو ماشین همسایه بالاییمونه و داره با اون حرف میزنه!پریدم تو آسانسور از محل جیم زدم!!!!

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

عروسی دعوت بودم خیلی دیر رسیدم ۵ دقیقه مونده بود شام بدن! خیلی با عجله رفتم تو که دیگه دیرتر از این نرسم.. از در که رفتم تو یکی از صاحاب مجلسا رو دیدم، بغل دستشم پدر داماد نشسته بود.اومدم باکلاس صحبت کنم گفتم: سلام خوب هستین؟ خیلی خوش اومدین…
با پدر داماد که احوال پرسی میکردم تازه فهمیدم به قبلیه چی گفتم =))
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بابام داشت به دوستش شنا یاد میداد گفت حالا پاهای عقبتو تکون بده ! 
بهش گفتم : بابا آخه پای عقب چیه ؟
.
.
.
.
.
.
گفت : خفه شو ، اینا اصطلاح های شنا هستش . وقتی نمیدونی الکی زر نزن ! 
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اعتراف میکنم چند دقیقه پیش به احمقانه ترین شکل ممکن تو مسابقه ی رادیو ورزش شرکت کردم و خلاصه وسط برنامه گند زدم.
و دیگه تلفن رو قطع کردم. صدای مجری رادیو ورزش اینجوری شده بود -_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
امروز سر جلسه امتحان یه لحظه اومدم ورقه سوالام و با دوستم عوض کنم برگه منو گرفت برگشو بهم نداد
یهو مراقب اومد بالا سرم یهو دید گفت:
برگه سوالات کو؟ اقا منو میگی یه دفعه برگشتم گفتم برگم کو؟
گفتم شاید افتاده زمین نگاه کرد گفت نیست یهو این رفیقم گفت :ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا برگه تو دست من چیکار میکنه؟
من
مراقب
سروش
جالب اینجاست اخر سرم برگه خودمو بهم داد
ایی خدااااااااااااااااااااا
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دیروز میخواستم برم رادیولوژی از دسته شکستم عکس بگیرم .کناره خیابون منتظره ماشین بودم. به جای اینکه بگم مستقیم گفتم “رادیولوژی” !!!!راننده وایساد با چهره ای متعجب گفت اونجا دیگه کجاست؟!! 
soti[WwW.Kamyab.IR]
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : فرشاد

اعتراف میکنم وقتی واسه اردوی راهیان نور رفته بودیم جنوب شب اول خابگاه دوستم دستشو بسته بود به تخت که نیفته چون طبقه ی دوم خابیده بودیم و من بازش کردم چون به نظرم مسخره میومد ساعتای ۵ صبح بود یهو یه صدای مهیبی خابگارو فرا گرفت دوستم بود که مثل گوجه رو زمین له شده بود.

** اعتراف های خنده دار **

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده!!!

** اعتراف های خنده دار **

اعتراف میکنم بچه که بودم مغازه سر کوچمون بستنی هاشو گرون کرده بود منم رفتم پشت مغازش که یه زمین بود و کنتور برقشم اونجا بود منم برقشو قطع کردم و رفتم با بچه ها محله بستنی نصف قیمت خریدیم!!!!!!!! بابا بچه بودم دیگهههههههههههههه…

** اعتراف های خنده دار **

چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود …

بهش اس ام اسزدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!!

** اعتراف های خنده دار **

چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم!

** اعتراف های خنده دار **

اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !

** اعتراف های خنده دار **

اعتراف میکنم یه همسایه داشتیم همش بچه اش رو پیش ما میگذاشتو میرفت بیرون اقا این بچه هم زلزله بود هر وقت میومد پیش ما قرص سرماخوردگی واستامینوفون تو اب حل میکردیم میدادیم بهش میخورد بعد نیم ساعت خواب خواب بود!

** اعتراف های خنده دار **

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم!!!!!!!!

** اعتراف های خنده دار **

اعتراف می‌کنم سر فینال جام جهانی‌ تا لحظه‌ای که اسپانیا گل زد فکر می‌کردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی‌، گل هم که زد کلی‌ لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ – هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم!!!!!

** اعتراف های خنده دار **

اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده!!!!!!

** اعتراف های خنده دار **

یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود
با خنده بهش گفتم : علی این بازیا چیه ؟
گفت:پدرم فوت کرده
گفتم:تسلیت میگم

** اعتراف های خنده دار **

اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم!!!!!!

** اعتراف های خنده دار **

 

 

شما هم اعتراف کنید !!!

Sheklak[WwW.Kamyab.IR]
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:59 :: نويسنده : فرشاد

 

خدا خر را آفرید و به او گفت:
تو بار خواهی برد،
از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود،
تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد.
و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود.
و تو علف خواهی خورد،
و از عقل بی بهره خواهی بود!
و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود.

خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم،
اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است.
پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم.
و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد.

KhAar[Kamyab.IR]

خدا سگ را آفرید و به او گفت:
تو نگهبان خانه انسان خواهی بود،
و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد.
تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد،
و سی سال زندگی خواهی کرد.
تو یک سگ خواهی بود.

سگ به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است.
کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم.
و خداوند آرزوی سگ را برآورد…

KhAar1[Kamyab.IR]

خدا میمون را آفرید و به او گفت:
و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید،
و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد،
و بیست سال عمر خواهی کرد.
و یک میمون خواهی بود.

میمون به خداوند پاسخ داد:
بیست سال عمری طولانی است،
من می خواهم ده سال عمر کنم.
و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.

KhAar6[Kamyab.IR]

و سرانجام خداوند انسان را آفرید!!!
و به او گفت: تو انسان هستی.
تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین.
تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی،
و سروری همه موجودات را برعهده بگیری،
و بر تمام جهان تسلط داشته باشی.
و تو بیست سال عمر خواهی کرد.

انسان گفت:سرورم!
گرچه من دوست دارم انسان باشم،
اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است.
آن سی سالی که خر نخواست ،
آن پانزده سالی که سگ نخواست،
و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند،
به من بده.
و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد…

و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند !!!

KhAar2[Kamyab.IR]

و پس از آن، ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند ، و مثل خر بار می برد!!!

KhAar3[Kamyab.IR]

و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد…!!!

KhAar4[Kamyab.IR]

و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند…!!!


KhAar5[Kamyab.IR]

 

 

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : فرشاد
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : فرشاد

دلم برایت تنگ می شود!

لازم نیست که از من دور شوی!

یا که مرا ترک کنی!

همین که در اعماق چشمانت!

قصد رفتن را می بینم

                            ،

                             ((دلتنگت می شوم!!!))

 

 

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : فرشاد

دیدن من و شما به صرفشان نبود!!!

مردمی که حرفمان شبیه حرفشان نبود!!!

مردمی که در نگاهشان بغیر شک نبود!!!

عشقشان به جز شبانه های مشترک نبود!!!

ای جماعتی که شور عاشقی نداشتید!!!

داشتم بزرگ میشدم مگر گذاشتید...!!!

love2 پیامک دوستانه خرداد 91 | اس ام اس دوستانه

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : فرشاد

 

2 ساعته از بیرون صدای قار قار میاد!مامانم میگه:صدای کلاغه؟!

میگم:پَ نه پَ؟!قناریه داره موسیقی بلک متال میخونه!!!

.

.

.

رفتم خونه دوستم.کامپیوترش خرابه!

میگم:پاورت سوخته!

میگه:یعنی یکی دیگه بخرم؟

میگم:پَ نه پَ؟!سوختگی اش جدی نهیست،پماد سوختگی بزنی خوب میشه!!!

.

.

.

پریشب تو خیابون میرفتم،داشتم با فندک بازی میکردم.یکی میگه:اون چیه؟فندکه؟!

میگم:پَ نه پَ؟!مشعل المپیک دارم میبرم لندن پسش بدم!!!

.

.

.

رفتم درمونگاه.منشیه میگه:مریض شمایید؟!

میگم:پَ نه پَ؟!من میکروبم اومدم خودم رو معرفی کنم!!!

.

.

.

دوستم تو خونه خوابیده بود.مامانم اومده میگه:خوابه؟!

میگم:پَ نه پَ؟!رفته رو اسکرین سیور،بهش لگد بزنی روشن میشه!!!

.

.

.

داشتم میرفتم کلاس،وسط راه یادم اومد یه چیزی رو یادم رفته!برگشتم خونه!در زدم مامانم در رو باز میکنه با تعجب میپرسه:امیر تویی؟؟؟؟!!!!

میگم:پَ نه پَ؟!امیر رسید من دلیوریشم!!!

.

.

.

واسه استخدام رفتم یه شرکتی،خانومه میگه:شما برای آگهی استخدام اومدین؟

میگم:پَ نه پَ؟!اومدم بگم اصلا روی من حساب نکنید!!!

.

.

.

یه سوال دادم به معلم ریاضیم حلش کنه،چند دقیقه بی حرکت همینجوری (×o×) نگاش میکنه!!!دوستم میگه:یعنی داره فکر میکنه؟

میگم:پَ نه پَ؟!رفته رو استند بای دستش رو تکون بده رو اکانتش کلیک کن جوابتو میده!!!

 


 

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : فرشاد

 

خواستم غم بگذارم...که نشد

                           

                               غم عالم بگذارم...که نشد

 

خواستم در دل پر عاطفه ات

                           

                               کینه را هم بگذارم...که نشد

 

در نگاهت که مرا عاشق کرد

                          

                               اشک نم نم بگذارم...که نشد

 

خواستم روی تو ای حور و پری

                           

                               نام آدم بگذارم...که نشد!

 

خواستم در غزل خویش,((افق))!

               

                               بیش از این کم بگذارم...که نشد!


 

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : فرشاد
   


شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز    شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز     شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز      شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز      شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز      شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز     شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز     شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز     شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز    شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز    شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز





شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز    شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز     شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز      شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز      شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز      شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز     شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز     شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز     شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز    شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز    شکلک یاهو - جدید - تصاویر زیبا ساز


شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:55 :: نويسنده : فرشاد

پسر: عشقم یه عکس خوشگل از خودت واسم بفرست!!!
دختر:چشم ولی تو هم محض احتیاط یه عکس از خواهرت واسم بفرست عجقم...

(شیطان سرپا ایستاده بود سیگارش را خاموش کرد و کف مرتبی برای دخترزد)

پسر بدون معطلی عکس اون یکی دوست دخترش را واسه دختر فرستاد.

(بیچاره شیطون رو آورد به مصرف مواد مخدر و شیشه)

دختر: وای مرسی عزیزم... الان عکسمو واست ایمیل میکنم و عکس دوستش را فرستاد.
پسرک خوشحال وقتی ایمیلشو باز کرد عکس خواهرشو دید...

(هیچی دیگه داستان این چت باعث شد شیطان ادامه تحصیل بده بعد از ظهرها هم کلاس تقویتی گرفته)!

 

Sheitan[Www.KamYab.Ir]

شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : فرشاد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید نظر یادتون نررررررررره
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وبلاگ تفریحی فرشاد24 و آدرس farshad24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 30
بازدید کل : 2249
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

<-BlogTitle->