وبلاگ تفریحی فرشاد24
بابام میخاد برای شبکه 3 رمز بذاره!!!!!!
چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:55 :: نويسنده : فرشاد چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:52 :: نويسنده : فرشاد به گزارش حرف لر به نقل از لرستان خبر، روستای گل گورچک دورود از توابع بخش مرکزی این شهرستان روز گذشته شاهد اتفاقی نادر اما زیبا بود، اتفاقی که در آن گمشده «خانواده پوریان» پس از نیم قرن جدایی به جمع خانواده خود پیوست. نقطه آغاز این داستان جذاب و هیجانانگیز از سال 1345 با مهاجرت «یدالله پوریان» از ایران به کویت آغاز میشود، مهاجرتی که هیچ کدام از اعضای خانواده از آن خبر نداشته و سالها انتظار و جدایی اینگونه آغاز میشود. نقش اول داستان خانواده پوریان یعنی یدالله پس از گذشت 10 یعنی در سال 1355 به ایران و به محل زندگی خانواده خود باز میگردد، اما به دلیل مهاجرت خانوادهاش اثری از آنها نمییابد. با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی و هیاهوی به وجود آمده ناشی از جنگ در جنوب کشور، امیدهای پسر جوان خانواده پوریان برای یافتن خانواده خود کم میشود و به دلیل شرایط منطقه به شهر فسا در استان فارس مهاجرت میکند. اما امروز پس از 48 سال با پیگیریهای محمدرضا پوریان برادرزاده یدالله، گمشده خانواده پوریان با شور و شعف به جمع خانواده خود بازگشت. مشروح داستان خانواده پوریان را از زبان گمشده خانواده میشنویم.
ابتدا توضیح دهید چگونه این جدایی آغاز شد؟ من در سال 1345 از ایران خارج شدم، در ابتدا از اهواز به عراق و از آنجا با هر مشکلی که بود خود را به کویت رساندم، تقریبا 20 روز در راه بودم، راهی که پر از مشکل و خطر بود، در تمام طول مسیر با پای پیاده حرکت میکردیم و چندین بار نزدیک بود، توسط سربازان عراق دستگیر و حتی کشته شویم که هر بار با کمک راهنماهای سفر که به نوعی کارشان قاچاق بود و راه فرار را میدانستند از دست نیروهای ژاندارمری عراق گریخته و فرار کردیم. زمانی که مشکلات سفر و این اتفاقات رخ داد، نیمی از جمع 28 نفرهمان پشیمان شد و برگشتند، اما من به همراه دیگران داوطلب شدیم، تا راه را ادامه دهیم و به هر سختی که بود، ادامه دادیم، تا اینکه به کوه جبل طارق رسیدیم و در آنجا چند روزی را مخفی شدیم.
از سختیهای سفر سخن گفتید، چه مشکلاتی در طول مسیر اتفاق افتاد؟ در طول مسیر حوادث زیادی برایمان اتفاق افتاد، به عنوان مثال زمانی که سربازان عراقی در حال تیراندازی به ما بودند و ما این قسمت از سفر را با ماشین میرفتیم در تعقیب و گریز، ماشین ما واژگون شد و اغلب مسافران آسیب دیدند و مچ پای من هم آسیب دید که کار را در ادامه مسیر برای من سخت کرد. یک بار هم مجبور شدیم، چند روز در یک بیشهزار مخفی شویم و مدتی را در آب رودخانه گذراندیم، چراکه از ترس ماموران نمیتوانستیم خارج شویم، در هر صورت به هدف خود رسیدم و خود را به کویت رساندم.
مگر هدفتان چه بود که برای آن این همه سختی کشیدید؟ من برای کار کردن قصد داشتم از کشور خارج شوم، پس از اینکه به کویت رسیدم، در شرایطی که توان راه رفتن دیگر نداشتم با پرسوجو کردن دوستانم را پیدا کردم، حدود 40 روز را با آنها کار کردم، اما پس از آن تصمیم گرفتم خودم مستقل کار کنم، حرفه من نقاشی ساختمان بود و در همین بخش مشغول به کار شدم.
چند سال دور از کشور و خانواده خودتان بودید؟ تا سال 55 در کویت مشغول به کار بودم و پس از 10 سال به ایران آمدم، اما خانوادهام را پیدا نکردم، آمدنم به ایران همزمان شده بود، با آتش زدن سینما رکس آبادان که باعث کشته شدن دهها نفر شد، در همان زمان با پولی که کار کرده بودم در آبادان زمین خریدم و از طریق یکی از دوستان برای خواستگاری همسرم اقدام کردم و به نامزدی هم درآمدیم و دوباره من برای کار به کویت برگشتم.
یعنی در طول این 10 از هیچ ارتباطی با خانواده خود نداشتید؟ آن زمان که مثل الان وسایل ارتباطی مثل تلفن و اینترنت رایج نبود، شاید هم اصلا در خیلی نقاط وجود نداشت، با این شرایط راه دسترسی هم نبود که بخواهم با آنها ارتباط داشته باشم، البته همزمان با حضور 10 ساله من در کویت خانواده من از بخش ماهرو به شهرستان دورود مهاجرت میکنند و به همین دلیل در بازگشت به ایران نشانی از آنها پیدا نکردم.
پس از ایران آمدنتان چه شد؟ سال 57 به ایران آمدم و ازدواج کردم و پس مدتی که انقلاب پیروز شد و جنگ آغاز شد، به همراه خانواده خود به فسا در استان فارس رفتیم، در آن منطقه چند نفر از دوستانم که در کویت با آنها آشنا شده بودم، زندگی میکردند و به همین دلیل فسا را انتخاب کردم و از آن زمان تا امروز در همان شهر مشغول به زندگی هستیم.
یعنی دیگر به کویت نرفتید؟ چرا در طول این سالها به همراه خانواده و همسرم برای کار و یا تفریح به کویت و دیگر کشورهای عربی مثل سوریه، عراق و حتی پاکستان میرفتم و چند ماه میماندیم و دوباره بر میگشتم، اما از سال 81 به بعد دیگر تصمیم گرفتم در کشور خودم بمانم، چون با شرایط سن من دیگر لازم بود، در کنار خانواده ام در یک جا بمانم.
آیا در این 48 سال دوری به این فکر نبودی که خانوادهات را پیدا کنید؟ در طول این سالها همواره در این فکر بودم، اما هیچ آدرس و نشانی از آنها نداشتم، البته 15 بارنامه نوشتم و برای افراد مختلفی که در شهرهای مثل دزفول، اندیمشک، خرمآباد، الیگودرز که در استانهای خوزستان و لرستان میشناختم و احتمال میدادم، خبری از خانوادهام داشته باشند، میفرستادم، اما هیچ جواب مثبتی دریافت نکردم و تنها نامهها بازگشت میخورد.
چه شد که این جدایی پایان یافت؟ در اوایل ماه رمضان امسال تصمیم گرفتم، پس از پایان ماه مبارک به شهرهای استان لرستان و خوزستان بیایم و هرطور که شده از طریق رسانهها و سازمانها خانوادهام را پیدا کنم، تا اینکه به برکت همین ماه مبارک رمضان یک روز تلفن خانه زنگ زد، تلفن را که جواب دادم، پس از سلام و احوال پرسی، فردی که پشت خط بود، سئوالاتی در خصوص اسم و خانواده من میپرسید که در ابتدا شک کردم، شاید فرد سودجویی باشد، اما پس از آنکه اطلاعات دقیقی از اعضای خانوادهام و محل به دنیا آمدن من داد، آنقدر خوشحال و هیجان زده بودم که نمیتوانستم صحبت کنم و متحیر مانده بودم. پس از این تلفن تا سه روز آب از گلویم پایین نمیرفت و شبها خواب به چشمانم نمیآمد، پس از این ماجرا در تماسهای بعدی آدرس و نشانی یکدیگر را گرفتیم و پس از چند روز تعدادی از اعضای خانوادهام از دورود به فسا آمدند و اولین دیدار ما انجام شد.
چه کسی باعث پایان این جدایی شد؟ برای پایان این جدایی محمدرضا پوریان برادرزادهام بسیار زحمت کشید و چندین سال به همراه دیگر اعضای خانواده پیگیری کرد، تا اینکه توانستند از طریق سیستم بانکی و شماره حساب من در یکی از بانکهای فسا آدرس و شماره تلفن من را پیدا کنند، تا من امروز بتوانم در کنار خانوادهام باشم.
آیا در طول نیم قرن دوری ازخانواده احساس تنهایی و دلتنگی هم کردید؟ در طول این سالها خیلی وقتها دلتنگ خانوادهام میشدم، اما هیچ نشانی از آنها نداشتم، آنها از بخش ماهرو به شهرستان دورود مهاجرت کرده بودند و از هر طریقی که اقدام میکردم به نتیجه نمیرسیدم، با گذر زمان دلتنگیها هم کمتر شد، اما همیشه دوست داشتم خانواده خودم را پیدا کنم و دوباره برادران و خواهران خودم را ببینم، در طول این مدت همسرم و فرزندانم در کنارم بودند.
داستان زندگی یدالله پوریان که امروز غبار پیری بر موهایش نشسته است، بسیار جذاب بود و جذابتر از آن شوق وصالی است که پس از نیم قرن جدایی در چشمان خانواده پرجمعیت پوریان با 6 برادر و 3 خواهر و تعداد زیادی فرزند و نوه به چشم میخورد. ----------------------------- انتهای پیام/
مطالب مرتبط:
چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:31 :: نويسنده : فرشاد رای غرضی کمتر از آرای باطله ست! چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : فرشاد
خانواده سبز نوشت: خیابان دروس، دوربین پیام ایرایی و عقربه های ساعتی که از ۲۳ شب گذشته بودند همه انتظار ورودشان را می کشیدند تا بعد از مدت ها قفل سکوت ستاره پر فروش سینمای ایران شکسته شود که دست بر قضا انتظارها به سر آمد… می گویند واژه مخالفت در خانواده شما کاملا بی معناست! درست است؟بله، همینطور است. برای چه این سوال را می پرسی؟ راست است که وقتی می خواستی به عنوان بازیگر وارد سینما شوی هیچ مخالفتی از سوی پدر و مادرت با تو صورت نگرفته؟بله، برای اینکه ما قبل از اینکه یک خانواده باشیم، دوست هستیم. یعنی پیش از آن که در قالب خانواده باشیم و جبری حاکم باشد که مثلا من فرزندم، تو پدری، تو مادری و… بهترین دوست برای همدیگر هستیم. آخر شنیده بودم برای ورود به سینما یک نفر را واسطه کردی تا رضایت پدرت را بگیرد. چقدر احساس خوشبختی می کنی؟از چه نظر؟ از نظر داشتن یک چنین پدر و مادری. بگذار بهتر بگویم؛ ببین خیلی ها شاید چهره و استعداد تو را داشته باشند اما خانواده هایشان به آنها اجازه ورود به دنیای بازیگری و رفتن به سمت علاقه اصلی شان را نمی دهند. واقعا این تفکر که محیط سینما چندان جالب و سالم نیست را تصدیق می کنی؟مطمئنا به خاطر داشتن چنین خانواده و پدر و مادری خیلی زیاد احساس خوشبختی می کنم. اما در جواب سوال بعدی ات باید بگویم نه، واقعا محیط سینما اینطوری که می گویی نیست، به نظر من همه چیز به خود آدم برمی گردد؛ ما در همه اقشار و اصناف کشور خوب و بد داریم. در یک شرکت می توانی یک منشی کاملا موفق، پاک و خوب باشی اما برعکس اش هم می توانی باشی. این خود آدم است که تعیین می کند خوب باشد یا بد. ضمن اینکه تربیت صحیح بچه در خانواده نیز کمک می کند در هر شغل و جمعی که وارد شود بتواند خودش را خوب حفظ کند. پدر م همیشه می گوید آنقدر از تربیت دخترم مطمئنم که هر جا باشد خودش می تواند گلیم اش را از آب بیرون بکشد. خب شاید پدرت تصورش را هم نمی کرد روزی تا این جایگاه بالا بیایی و تا این حد در بازیگری موفق بشی که یکدفعه خانواده ات با یک حجم زیاد طرفدارها، منتقدان و حتی شایعه هایی که برای هر بازیگری هست مواجه شوند. به نظرم فکر می کرده علاقه ای هست که وقتی خودت دنبالش بروی از رسیدن بهش خسته می شوی و مسیرت را عوض می کنی!نه، اتفاقا خانواده ام همیشه به من می گفتند تو می توانی و بهترینی. در واقع اعتماد به نفس امروزم ریشه در خانواده ام دارد. اگر خانواده ای باشی که فرزندت را مدام سرکوب کنی و اعتماد به نفسش را از بین ببری و پر و بالش ندهی مطمئنا آن فرزند در آینده فرد موفقی نخواهد شد. من از همان کودکی در هر کاری مثل نقاشی دست می گذاشتم مادرم می گفت تو بهترینی و خلاصه اعتماد به نفسم را بیشتر می کردند. به نظر من خانواده در موفقیت فرزندانشان تاثیر انکارناپذیری دارند. اصلا به چهره ات نمی آید اینقدر درس خوان و منظم بوده باشی که معدل دیپلمت بالای ۱۹ و رتبه دانشگاهی ات اینقدر خوب باشد! تا حالا کسی بهت گفته که خصوصیات اخلاقی ات شبیه پسرهاست؟! یعنی تو می گویی الناز شاکردوست نمونه ای شاخص از یک زن کامل است؟شاید. ریشه اصلی وابستگی زن ها به مردها به مسائل مالی برمی گردد. اگر هر زنی بتواند روی پای خودش بایستد و از لحاظ مالی مستقل باشد همه زن های مملکت مان به اصطلاح مرد خواهند بود. این که آدم صادق و با معرفت باشد فقط خصوصیت یک مرد نیست. خیلی از اهالی سینما می گویند الناز مثل مردهاست، با معرفت است و…؛ با معرفت بودن مختص مردها نیست. شاید چون روابط عمومی ات خیلی خوب است اینگونه می گویند. برگردیم به خواسته پدرت که همیشه می گفتند الناز باید بهترین باشد. الان خودت فکر می کنی بهترین هستی؟ سینمای ایران بابت کشف تو باید از کیومرث پوراحمد متشکر باشد یا معترض؟ کلا علاقه زیادی به قیصر داری، درست است؟ حتی مسعود ده نمکی؟! مثل این که خیلی دوست داری انجمن حمایت از بانوان سینمای ایران را تاسیس کنی؟ پس چرا بقیه اینقدر پشت همدیگر در نمی آیند؟ حرف هایت را که می خواندم به نظرم رسید احساس می کنی به خانم های سینمای ایران حسابی ظلم شده و این مردها هستند که تعیین می کنند کی و کجا قرار بگیرد؟ البته تو اگر خودت هم نخواهی حاشیه ها دنبالت می آیند! دلیلت چیست که می گویی برنامه هفت تلویزیون زیرکانه در حال به تعطیلی کشاندن سینماست؟ حیف زوج رضا گلزار و الناز شاکردوست نبود که اینقدر راحت نابودش کردند؟ در این سینما چیزهای مهم تر از این مسائل حیف شده است! آقای گلزار بالاخره یکی از مهره های سینما بودند، قصد نقد و بررسی ندارم اما یکسری آدم ها خوب یا بد چرخه سینما را به گردش انداختند که یکی شان همین آقای گلزار بود. چرا اینقدر با خبرنگارها بدی و مصاحبه نمی کنی؟ راست است که می گویند تو پر فروش ترین زن سینمای ایران هستی؟ چاکریم! (خنده) چه نقشی همیشه ایده آلت بوده که بازی اش کنی؟ خانواده و اهالی فامیل چقدر خوشحال اند که به واسطه حضور تو در سینما نام خانوادگی شان امروز تبدیل به یک برند شده است؟ قبل از اینکه فیلمنامه رسوایی به دستت برسد و بخواهی در این فیلم بازی کنی، تصوراتت درباره زندگی یک دختر پایین شهری چه بود؟ فکر می کردی زندگی آنها چه شکلی است؟ گفتی ورزش می کنی؟!زمانی که سر فیلم برداری نباشم دوست دارم ورزش کنم چون فکر می کنم بدن و بیان ابزار اصلی یک بازیگر هستند چون وظیفه منِ بازیگر است که در جواب محبت و حمایت های مردم روز به روز بهتر شوم. وقتی داشتیم برای جلد عکاسی می کردیم، به نظرم رسید رابطه تو و علی برادرت خیلی گرم و صمیمی است. واقعا در خانه هم همین شکلی هستید یا بیرون که می روید با هم خوب می شوید؟ فکر نمی کنی داشتن خواهری مثل الناز شاکردوست با همه حرف و حدیث ها و شایعاتی که برای یک ستاره می سازند کمی دردسرساز باشد و آیا تا حالا باعث کدورتی بین تان شده؟اگر آدم ها همینطوری که هستند همدیگر را بپذیرند چیزی به نام مشکل به وجود نخواهد آمد. در همه روابط؛ زن و شوهری، خواهر و برادری یا دوستی، باید همدیگر را همان طور که هستیم بپذیریم و دوست داشته باشیم. خوشبختانه من و علی هم رابطه خیلی خوبی با هم داریم. علی هم از آن ابتدا نسبت به ورود من به سینما نارضایتی خاصی نداشت و همیشه حمایتم کرده است. خدا را شکر هم تا حالا کارم برای خانواده ام اذیت و آزاری نداشته، خودم هم همیشه مراقب بودم و سعی کردم از حواشی دور باشم. منبع : خانواده سبز چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:29 :: نويسنده : فرشاد
![]() نذر کردم تا بیایی هر چه دارم مال تو
چشم های خسته و پر انتظارم مال تو
یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو
آرزویم هیچ ، قلب بی قرارم مال تو . . .
.
.
.
بعضی وقت ها شریک تمام خاطراتت فقط یک شماره ی خاموش است . . .
.
.
.
توضیح نمی خواهد
تمام خواهش من یک جمله کوتاه است:
دلی که به تو سپرده ام ، به غم مسپار . . .
.
.
.
چه لحظه درد آوریه
اون لحظه که میپرسه : خوبی ؟
بغض تو گلوت میپیچه
۵ خط تایپ میکنی ، ولی به جای ارسال
همه رو پاک می کنی و می نویسی :
خوبم مرسی تو خوبی ؟
.
.
.
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم . . .
.
.
.
زان شبی که وعده کردی روزِ وصل / روز و شب را میشمارم روز و شب . . .
.
.
.
برایم دعا کن
اجابتش مهم نیست
نیاز من به آرامشی است که بدانم تو به یاد منی . . .
.
.
.
تنها بودن قدرت می خواهد
و این قدرت را کسی به من داد
که روزی می گفت تنهایت نمی گذارم . . .
.
.
.
باختی در کار نیست
برای تو
قلبم را ریسک می کنم
یا می برم….
یا می میرم….
.
.
.
به صدایت که معتاد شدم
رفتی
حالا هر روز
خاطره تزریق میکنم . . .
.
.
.
متن عاشقانه
ok#i love you*۱۴۴*
شارژ جدید قلبت از طرف کس که شگفت انگیز دوستت داره !
.
.
.
یادت برایم مانندقصه ی سیگارپیرمردی است
که سالهاست میگوید : نخ آخراست . . .
.
.
.
گر تو باشی می توان صد سال بی جان زیستن
بی تو گر صد جان بود یک لحظه نتوان زیستن . . .
.
.
.
وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت
فهمیدم گاهی هرگز نرسیدن
بهتر از دیر رسیدن است . . .
.
.
.
بعضی ها از دور می درخشند!
نزدیک که میشوی یک تکه شیشه ی شکسته ای بیشتر نیستند
که باید لگدی بهش زد تا از مسیر نور آفتاب دور شوند
و چشمان دیگری را خیره نکند و گول نزنند . . .
.
.
.
“دوستت دارم”پریشان شانه میخواهی چه کار ؟
دام بگذاری اسیرم دانه میخواهی چه کار ؟
تا ابد دور تو میگردم بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی پروانه میخواهی چه کار ؟
.
.
.
ادیسون
بــــرای روشنایی خانه اش ،
برق را اختراع کرد ؛
من
” تـــــــو ” را کشف کردم . . .
.
.
.
از وقتی تو رفتی، آینده هیچ وقت نیامد که هیچ
گذشته هم هیچ وقت نگذشت . . .
.
.
.
اینقدر ورق های زندگیمو بهم نریز
حکم همون دله !
.
.
.
فقط یک پیک از شراب لبانت خوردم
چند ساله بودند این لبانت ؟
عمری گذشت
و هنوز وقتی به تو فکر می کنم
تلو تلو می خورم…..!
.
.
.
کدامین چشمه سمی شد که اب از اب میترسد
که حتی ذهن ماهیگیر از قلاب میترسد
گرفته دامن شب را غباری انچنان درهم
که چشم از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد
.
.
.
قشنگیه ” لـیـاقـت ” به اینه که
هـمـه نـمـیـتـونـن داشـتـه بـاشـن !
.
.
.
انصاف نیست
رفتن آدمها با خودشون باشه
فراموش کردنشون با ما . . .
.
.
.
گروه اینترنتی رویال
هنوز هم مرا به جان تو قسم میدهند
میبینی
تنها من نیستم که رفتنت را باور نمیکنم . . .
.
.
.
دُختَرم، اما…
دِلَم مَردانه گرفته…
دخترم، اما…
دلم شاهانه جُرم تو را گَردن گرفته…
دخترم، اما…
.
.
.
سردش بود…
دلم را برایش سوزاندم…!
گرمش که شد، با خاکسترش نوشت
” خداحافظ “
.
.
.
تو بامن باشی زهرمار هم می چسبه
امسال هم که سال ماره !
.
.
.
تاریک باد…
خانه ی مردی که…
نمی جنگد…
برای زنی که دوستش دارد
.
.
قطارها بیهوده میپرسند
چی ؟ چی ؟
نمی دانند در انتهای ریل ها
هیچکس و هیچ چیز در انتظارشان نیست . . .
.
.
.
همه میگن عاشق کسیه که به عشقش نرسه
اما به نظر من عاشق کسیه که با عشقش به همچی برسه . . .
.
.
.
اگر خوابیده بودم
بی شک هر شب خوابت را می دیدم
سالــهاست بـه انتــظار دیدارت بیدارم
من بازنده ی خواب و بیداریــــــم
.
.
.
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف …
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد …
از این صدا متنفر بودم اما …
چشم هایم را میمالم …
new message …
تا لود شود آرزو می کنم … کاش تو باشی …
سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود !
.
.
.
زیباترین جملات عاشقانه
نیــازی بـه انتــقام نیـست !
فـقط مـنتظر بـمان ..
آنـها کـه آزارت مـی دهند ..
سرانـجام بـه خـود آسیـب مـی زنند ..
و اگـر بـخت مـدد کنـد ..
خــداوند اجـازه مـی دهد تماشاگرشان باشــی …!
.
.
.
تو یعنی قبله گاه یاس بودن / تو یعنی یک بغل احساس بودن
تو یعنی تا خدا پرواز کردن / تو یعنی عشق را آغاز کردن
تو یعنی نام شیرین را ربودن / تو یعنی کوه کن فرهاد بودن
و من یعنی عطش یعنی شقایق / تو معشوقی و من تنهای عاشق . . .
.
.
.
سلامتی خودم…..
که بهتر از همه بلد بودم بهش دروغ بگم..
ولی نگفتم.
سلامتی خودم….
که راحت می تونستم خیانت کنم ..
ولی نکردم.
سلامتی خودم….
که تو بدترین شرایطش هم ترکش نکردم.
سلامتی خودم…که این همه احمق بودم!
.
.
.
خسته ام از تکرار شنیدن
“مواظب خودت باش”
تو اگر نگران حال من بودی که نمی رفتی…!
چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:28 :: نويسنده : فرشاد ![]() میلاد حجت خدا ، دوازدهمین ساغر الهی بر منتظران جمالش مبارک باد . . .
![]() سلام ای انتظــار انتظـــارم / سلام ای رهبر و ای یادگارم
سلامم بر تو ای فرزند زهرا / سلامم بر تو ای نـــاجی دنیا . . . ولادت حضرت حق مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک ![]() دل شود امشب شکوفا در زمین
می زند لبخند شادی بر زمین آسمان ِ دل تبسم می کند روی ماهت را تجسم می کند . . . ولادت حضرت مهدی (عج) مبارک ![]() امشب ز کَرَم حق گُهرى داد به نرجس/ وز برج ولایت قمرى داد به نرجس
خوش باش که حق بال و پرى داد به نرجس / برخیز که زیبا پسرى داد به نرجس میلاد صاحب الزمان بر شما مبارک ![]() نیمه شعبان سرود زندگی است / نیمه شعبان فرار از بردگی است
نیمه شعبان سلامی از خــــدا / بر همه افراد شهر بنــدگی است . . . ولادت حضرت مهدی (عج) بر شما مبارک ![]() از گیتى پاى تا سر، مطلع الانوار شد
مطلع الانوار، گیتى از جمال یار شد نیمه ى شعبان رسید و مولد مهدى بود آن شهى، کو خاک راهش گلشن ابرار شد . . . ولادت منجی عالم بشریت تبریک و تهنیت ![]() السلام ای آفتاب پشت ابر
السلام ای اوج قله، کوه صبر السلام ای فخر آدم در زمین یادگار حضرت روح الامین . . . ![]() تک نغمهی شادی ما
در جشن میلاد مهدی زهرا سلامالله علیها، دعای فرج است . . . یا مهدی ادرکنی ![]() صبحدم پیک مسیحا دم جانان آمد / گفت برخیز که آرام دل و جان آمد
سحر از پرده نشینان حریم خلوت / نغمه برخاست که شاهنشه خوبان آمد . . . ![]() دوستان هنگام بینایى شده
طلعت مهدى تماشایى شده این امید هر نبى و هر ولىاست پاى تا سر، هم محمد، هم على است این پسر چشم و چراغ فاطمه است این گل امید باغ فاطمه است . . . ![]() سحرگاهان نسیمى عیسوى دم
مشام خاکیان را کرد خرّم گلى در ماه شعبان زاد نرگس که شعبان شد ز میلادش معظّم . . . ![]() اى دل! بشارت مى دهم،خوش روزگارى مى رسد
یا درد و غم طى مى شود، یا شهریارى مى رسد گر کارگردان جهان، باشد خداى مهربان این کشتى طوفان زده، هم بر کنارى مى رسد . . . ![]() ما را به جز خیالت، فکرى دگر نباشد / در هیچ سر خیالى زین خوبتر نباشد
کى شبروان کویت، آرند ره به سویت / عکسى ز شمع رویت تا راهبر نباشد . . . ![]() بار دیگر مژده بر ما مى دهند
نور امیدى به دلها مى دهند در شب میلاد مهدى قدسیان گل بدست پاک زهرا مى دهند در رخ مهدى خدا را بنگرد هر که را اذن تماشا مىدهند . . . ![]() بسر آمد شب هجران و، سحر نزدیک است
صبرکن، صبر! که هنگام ظفر نزدیک ست رحمى اى باد خزان، کز اثر همّت اشک نو نهالى که نشاندم، به ثمر نزدیک ست . . . ![]() زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست
با یوسفی که یکسره در آرزوی ماست ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم . . . ![]() آید آن صبح درخشانى که من مى خواستم
روشنى بخش دل و جانى، که من مى خواستم از نسیم جانفزاى گلشن آل رسول بشکفد گلهاى بستانى که من مى خواستم . . . ![]() ما التماس روز ظهور توأیم لیک
هر وقت، هر زمان که دلت بود میرسی روزی تو میرسی و علی شاد میشود بغض گلوی فاطمه آزاد میشود . . . ![]() مژده که میلاد منجى بشر آمد / فُلک هدى را، دلیل و راهبر آمد
مژده! که آمد خدیو عالم امکان / حجّت برحق، امام منتظر آمد . . . [ 92/04/01 ] [ 11:32 ] [ محمد فرمانی ]
چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:28 :: نويسنده : فرشاد چند تا چیز که دخترا دووس دارن ۱- پوشیدن پیراهن مردونه ی عشقشون ۲-پوشیدن کت عشقشون وقتی سردشون میشه و اون کتشو درمیاره بهت میده که بپوشی ۳- وقتی اس ام اس میزنه که سالم رسیدی؟ ۳-وقتی که دعواشون میشه اس ام اس میده هنوز قهری؟؟ ۴-وقتی یه پسر بد نگاشون میکنه و طرف غیرتی میشه. ۵-خوردن آب با لیوان طرف و تو یه بشقاب غذا خوردن ۶-وقتی گشنه هستن طرف واسشون لقمه می گیره و غذا میزاره تو دهنشون ۷-وقتی از... خواب پا میشی اس ام اس داده گلم هنوز خوابی؟ ۸- وقتی داره رانندگی میکنه و دستتونو می گیره. ۹-وقتی حواست نیست نگات میکنه... ۱۰- تو خرید لباس و وسایل شخصی و رنگ مو و مدل مو نظر میده ... ۱۱- وقتی واسش آشپزی میکنی و اوون با لذت میخوره و از دست پختت تعریف میکنه ۱۲-وقتی تو کارا کمکت میکنن چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : فرشاد ینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محل زندگیش بازگردد. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت… شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….! دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند… دردش گفتنی نبود…. رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد… وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار! خدایا کمکم کن… چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن! دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد… امــــا… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! احساس امنیت کرد… با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه! فکر کرد شاید اشتباه می کند! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد… دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…! [ 92/04/25 ] [ 23:8 ] [ محمد فرمانی ]
چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, :: 22:25 :: نويسنده : فرشاد
درباره وب
سلام به دوستای خوبم به وبلاگ من خوش اومدین یک خواهش دارم لطفا نظر بدین ilove you درضمن این وبلاگ فقط طنزنیست مطالب وعکسهای جالب وعاشقانه هم است لینک دوستان
لینک های مفید
تاريخ : | | نویسنده : زهرا
سه شنبه 29 مهر 1393برچسب:, :: 23:35 :: نويسنده : فرشاد سه شنبه 29 مهر 1393برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : فرشاد
![]() گاهی باید متنفر بود;به فکرِ انتقام بود;نگذشت ... نبخشید !!همیشه دوستت دارم کار ساز نیست...گاهی باید فریاد زد;ناسزا گفت ... قهر کرد!!گاهی باید همان باشیکه هیچ کس تابِ تحملت را ندارد...که بتوانی فقط در خلوتِ خود بمانی !!شاید اینگونه درد کمتری بکشی ....!!!!![]() تنهایی شاید احساس اون تک ستاره ی درخشان تو آسمونه
![]() تنهایی شاید احساس خورشید باشه که به جز ابر که اون هم دشمنشه همدمی نداره! تنهایی شاید احساس آسمون باشه که فقط شاهد رفت و آمد ماه و خورشید و ستاره است و فقط به این فکره که آیا زمانی خواهد رسید که دیگران شاهد رفتنش باشند! ![]() تنهایی شاید احساس من باشه که نه آسمونم ونه خورشیدونه ماه و نه ستاره،تنها کسی هستم که آرزو دارم شبی بیاد که بدونم،آره فقط بدونم در این بیداری انتظار چه کسی رو میکشم!!! ![]()
![]()
****************** خیلی وقته دلم میخواد بگم دوستت دارم،بگم دوستت دارم،بگم دوستت دارم
از توی چشمای من بخون که من تو رو دارم،فقط تو رو دارم،بی تو کم میارم
نبینم غم و اشک توی چشمات،نبینم داره میلرزه دستات،نبینم ترس توی نفسهات
ببیـــــــــــــــــــــــــــــن دوستت دارم
منم مثل تو با خودم تنهام،منم خسته از تموم دنیام،منم سخت میگذره همه شب هام
ببیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن دوستت دارم،ببین دوستت دارم
دوس دارم،من اون چشمای قشنگ ت رو دارم واست میخونم این آهنگ تو هرچی میخواهی بگو از دل تنگ تو بیا به هم بگیم دوستت دارم
...آره دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دااااااااااااارم...
***************
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 22:37 :: نويسنده : فرشاد برام هیچ حسی شبیه تو نیست ! کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه، همین که کنارت نفس میکشم . . . برام هیچ حسی شبیه تو نیست، تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه ، تو زیباترین آرزوی منی زیباترین ستایش ها نثار کسی که کاستی ها و لغزش هایم را میداند و باز هم دوستم دارد…. دوستت دارم، نه واسه اينكه تنهام دوستت دارم، چون تو گفتي، هميشه هستي باهام دوستت دارم، نه واسه اينكه بي قرارم دوستت دارم، چون تو گفتي، هيچ وقت نميكني خارم دوستت دارم، نه واسه اينكه دربه درم دوستت دارم، چون تو گفتي، ميگيري بال و پرم دوستت دارم، نه واسه اينكه دل تنگم دوستت دارم، چون تو گفتي، هميشه باهات يكرنگم دوستت دارم، نه واسه اينكه دورم دوستت دارم، چون تو گفتي، واست يه هم زبونم دوستت دارم، نه واسه اينكه هستي تو رويام دوستت دارم، چون تويي تنها فرشتة آرزوهام دوستت دارم، نه واسه ادامة حياتم دوستت دارم، چون تويي تنها فرشتة نجاتم دوستت دارم، نه واسه يه روز و دو روز دوستت دارم، واسه هميشه، واسه هر روز اگه قراره یه چیزی از این دنیا مال من باشه دوس دارم فقط قلبتو باشه...! شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 22:35 :: نويسنده : فرشاد
دوست داشتنی ترین رابطه ها ،
روي تکه اي از بدنم براي او مي نويسم که هميشه و همه جا با او باشم تا او شاد باشد.
همان کسی که تنها عشق زندگي من است تا زماني که قلبم از کار بايستد... !
בوωــتـــت בارم ...
تحمــل ڪرבن قشنگـــہ
اگـه قرار بـــاشـہ یـہ روزی بــــہ تـــو برسم
انتظــار آωــونـــــہ
اگـر قرار بـــاشـــہ בوباره تــو رو ببینم...
בر آغـפּشـمـ ڪﮧ مے گیــرے
آלּـقــــבر آرآمـ مے شـפּمـ
ڪ ﮧ فـرآمـפּش مے ڪלּـمـ
بـآیـב نفس بڪشمـ ...
در افكــــــارم بارهـــــا تورا صدا مي زنم تورا فرياد مي زنم
كه با مــــن باشي و در كنــــارهم،
تا تمام صورتت را بوســـــــــــــه باران كنم،
اي عشـــــــــــــق من،اي همه ي وجــــــودم
بـــــــي تو خواهم مُرد
پــــس با من باش تا در كـــنار هم خوش باشيم ،
اي عشــــــق من اين را مي نويسم با همه ي عشقي كه به تــــو دارم
اين حـــــرف ها را برايت گفتم تا بداني!
كـــــه
" آخــــرين و همـــه كَسَــــم تـــو هستي"
و براي تو هستم.
ادامه مطلب ... شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 22:28 :: نويسنده : فرشاد
ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﻮﻧﻢ
... ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﮐﺸﯿﺪﻡ
نگران منی...
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : فرشاد شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : فرشاد اين عكسيست كه هواداران پرسپوليس در شبكههاي اجتماعي به نمايش گذاشتند و آن را دستمايه شوخيهاي خود قرار دادند. با اين حال بهنظر ميرسد اين عكس فتوشاپ باشد. شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:9 :: نويسنده : فرشاد صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب...
۶ صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .
۷صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت ۱۲ ظهر کلاس داره!!!!!!!!
۸ صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم ۱۸ کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…
۹صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)
۱۰ صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .
۱۱ صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون ۱۹ تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .
۱۲ ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … )
۱ ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از ۱/۵ ساعت که قضیه خاستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .
۲ ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!
۳ ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!
۴عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.
۵ عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.
۶ عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.
۷ عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.
۸ غروب: دختر در حال پیاده شدناونو از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.
۹ شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)
۱۰شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!
۲شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.
۵ صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره پیام داده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!! و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!!! شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : فرشاد
دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند؟
گفته بودم مردم اینجا بدند! دیدی ای دل ساقی جانت شکست؟ آن عزیزت عهد و پیمانت شکست! دیدی ای دل در جهان یک یار نیست؟ هیچکس در زندگی غمخوار نیست! دیدی ای دل حرف من ییجا نبود؟ از برای عشق اینجا جا نبود؟ نوبهار عمر را دیدی چه شد؟ زندگی را هیچ فهمیدی چه شد؟ دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست؟ کم ترین چیزی که میابی وفاست؟ ای دل اینجا باید از خود گم شوی! *عاقبت همرنگ این مردم شوی*
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : فرشاد مغزما اکسید گشت وسوختیم!!!
بس که شیمی وفیزیک آموختیم!!! گربخوانی 20 بار این زیست را!!! باز هم هرگز نبینی 20 را!!! قلبم از دیفرانسیل غمگین شده!!! بس که فرمول داردو سنگین شده!!! تامدیر ما زند زنگ خلاص!!! باشتاب نور گریزیم از کلاس!!! شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : فرشاد
ـ گفتم غم تو دارم/گفتا غمت سر آید گفتم:پَ نَ پَ میخوای یک عمر غم تورو داشته باشم؟
ـ پرسید شبی زحال من دلدارم گفتم که زرنگ و بوی تو بیزارم گفتا نکند دوتا شده شلوارت؟! گفتم پَ نَ پَ فقط تورو د وست دارم!!!
ـ رفتم به کنار دلبرم با شادی گفتا که چه خوب یاد من افتادی گفتم صنما تو عشق را استادی گفتا پَ نَ پَ تو یاد من می دادی!!!
ـ بگذار قلم را به غزل بسپارم شاید گره ای باز شود از کارم پرسید مگر توهم غزل می گویی؟! گفتم پَ نَ پَ فقط رباعی دارم
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : فرشاد دوست دارم یک شبه هفتاد سال پیر شوم و در کنار خیابانی بایستم تو مرا بی آنکه بشناسی از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی هفتاد سال پیر شدن به حس گرمی دستهای تو هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی می ارزد... شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : فرشاد اهواز از دیشب بارونیه,صبح که بیدار شدم گفتم برم پارک جلو خونه قدم بزنم زیر بارون تنهایی فاز میده!وقتی رفتم پایین همسایه بالایی و دخترشو جلو آسانسور دیدم و اونا منو ندیدن و منم به رو خودم نیاوردم و رفتم تو کوچه.به علت آبگرفتگی شدید نشد برم پارک برگشتم داخل.تو پارکینگ همسایه پایینیمونو دیدم شروع کرد گرم احوالپرسی کردن منم وایسادم گرم جوابشو دادم,یهو دیدم جلو ماشین همسایه بالاییمونه و داره با اون حرف میزنه!پریدم تو آسانسور از محل جیم زدم!!!!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- عروسی دعوت بودم خیلی دیر رسیدم ۵ دقیقه مونده بود شام بدن! خیلی با عجله رفتم تو که دیگه دیرتر از این نرسم.. از در که رفتم تو یکی از صاحاب مجلسا رو دیدم، بغل دستشم پدر داماد نشسته بود.اومدم باکلاس صحبت کنم گفتم: سلام خوب هستین؟ خیلی خوش اومدین…
با پدر داماد که احوال پرسی میکردم تازه فهمیدم به قبلیه چی گفتم =))
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بابام داشت به دوستش شنا یاد میداد گفت حالا پاهای عقبتو تکون بده !
بهش گفتم : بابا آخه پای عقب چیه ؟
.
.
.
.
.
.
گفت : خفه شو ، اینا اصطلاح های شنا هستش . وقتی نمیدونی الکی زر نزن !
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اعتراف میکنم چند دقیقه پیش به احمقانه ترین شکل ممکن تو مسابقه ی رادیو ورزش شرکت کردم و خلاصه وسط برنامه گند زدم.
و دیگه تلفن رو قطع کردم. صدای مجری رادیو ورزش اینجوری شده بود -_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
امروز سر جلسه امتحان یه لحظه اومدم ورقه سوالام و با دوستم عوض کنم برگه منو گرفت برگشو بهم نداد
یهو مراقب اومد بالا سرم یهو دید گفت:
برگه سوالات کو؟ اقا منو میگی یه دفعه برگشتم گفتم برگم کو؟
گفتم شاید افتاده زمین نگاه کرد گفت نیست یهو این رفیقم گفت :ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا برگه تو دست من چیکار میکنه؟
من
مراقب
سروش
جالب اینجاست اخر سرم برگه خودمو بهم داد
ایی خدااااااااااااااااااااا
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دیروز میخواستم برم رادیولوژی از دسته شکستم عکس بگیرم .کناره خیابون منتظره ماشین بودم. به جای اینکه بگم مستقیم گفتم “رادیولوژی” !!!!راننده وایساد با چهره ای متعجب گفت اونجا دیگه کجاست؟!!
![]() شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : فرشاد اعتراف میکنم وقتی واسه اردوی راهیان نور رفته بودیم جنوب شب اول خابگاه دوستم دستشو بسته بود به تخت که نیفته چون طبقه ی دوم خابیده بودیم و من بازش کردم چون به نظرم مسخره میومد ساعتای ۵ صبح بود یهو یه صدای مهیبی خابگارو فرا گرفت دوستم بود که مثل گوجه رو زمین له شده بود. ** اعتراف های خنده دار ** اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟ ** اعتراف های خنده دار ** اعتراف میکنم بچه که بودم مغازه سر کوچمون بستنی هاشو گرون کرده بود منم رفتم پشت مغازش که یه زمین بود و کنتور برقشم اونجا بود منم برقشو قطع کردم و رفتم با بچه ها محله بستنی نصف قیمت خریدیم!!!!!!!! بابا بچه بودم دیگهههههههههههههه… ** اعتراف های خنده دار ** چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود … بهش اس ام اسزدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!! ** اعتراف های خنده دار ** چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم! ** اعتراف های خنده دار ** اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم ! ** اعتراف های خنده دار ** اعتراف میکنم یه همسایه داشتیم همش بچه اش رو پیش ما میگذاشتو میرفت بیرون اقا این بچه هم زلزله بود هر وقت میومد پیش ما قرص سرماخوردگی واستامینوفون تو اب حل میکردیم میدادیم بهش میخورد بعد نیم ساعت خواب خواب بود! ** اعتراف های خنده دار ** اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟ ** اعتراف های خنده دار ** اعتراف میکنم سر فینال جام جهانی تا لحظهای که اسپانیا گل زد فکر میکردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی، گل هم که زد کلی لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ – هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم!!!!! ** اعتراف های خنده دار ** اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده!!!!!! ** اعتراف های خنده دار ** یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود ** اعتراف های خنده دار ** اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم!!!!!! ** اعتراف های خنده دار **
شما هم اعتراف کنید !!! ![]() شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:59 :: نويسنده : فرشاد
خدا خر را آفرید و به او گفت:
تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود، تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد، و از عقل بی بهره خواهی بود! و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود. خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم، خدا سگ را آفرید و به او گفت: سگ به خداوند پاسخ داد: خدا میمون را آفرید و به او گفت: میمون به خداوند پاسخ داد: و سرانجام خداوند انسان را آفرید!!! انسان گفت:سرورم! و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند !!! و پس از آن، ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند ، و مثل خر بار می برد!!! و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد…!!! و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند…!!!
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : فرشاد دلم برایت تنگ می شود! لازم نیست که از من دور شوی! یا که مرا ترک کنی! همین که در اعماق چشمانت! قصد رفتن را می بینم ، ((دلتنگت می شوم!!!))
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : فرشاد
دیدن من و شما به صرفشان نبود!!!
مردمی که حرفمان شبیه حرفشان نبود!!!
مردمی که در نگاهشان بغیر شک نبود!!!
عشقشان به جز شبانه های مشترک نبود!!! ای جماعتی که شور عاشقی نداشتید!!! داشتم بزرگ میشدم مگر گذاشتید...!!! شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : فرشاد
2 ساعته از بیرون صدای قار قار میاد!مامانم میگه:صدای کلاغه؟! میگم:پَ نه پَ؟!قناریه داره موسیقی بلک متال میخونه!!! . . . رفتم خونه دوستم.کامپیوترش خرابه! میگم:پاورت سوخته! میگه:یعنی یکی دیگه بخرم؟ میگم:پَ نه پَ؟!سوختگی اش جدی نهیست،پماد سوختگی بزنی خوب میشه!!! . . . پریشب تو خیابون میرفتم،داشتم با فندک بازی میکردم.یکی میگه:اون چیه؟فندکه؟! میگم:پَ نه پَ؟!مشعل المپیک دارم میبرم لندن پسش بدم!!! . . . رفتم درمونگاه.منشیه میگه:مریض شمایید؟! میگم:پَ نه پَ؟!من میکروبم اومدم خودم رو معرفی کنم!!! . . . دوستم تو خونه خوابیده بود.مامانم اومده میگه:خوابه؟! میگم:پَ نه پَ؟!رفته رو اسکرین سیور،بهش لگد بزنی روشن میشه!!! . . . داشتم میرفتم کلاس،وسط راه یادم اومد یه چیزی رو یادم رفته!برگشتم خونه!در زدم مامانم در رو باز میکنه با تعجب میپرسه:امیر تویی؟؟؟؟!!!! میگم:پَ نه پَ؟!امیر رسید من دلیوریشم!!! . . . واسه استخدام رفتم یه شرکتی،خانومه میگه:شما برای آگهی استخدام اومدین؟ میگم:پَ نه پَ؟!اومدم بگم اصلا روی من حساب نکنید!!! . . . یه سوال دادم به معلم ریاضیم حلش کنه،چند دقیقه بی حرکت همینجوری (×o×) نگاش میکنه!!!دوستم میگه:یعنی داره فکر میکنه؟ میگم:پَ نه پَ؟!رفته رو استند بای دستش رو تکون بده رو اکانتش کلیک کن جوابتو میده!!!
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : فرشاد
خواستم غم بگذارم...که نشد
غم عالم بگذارم...که نشد
خواستم در دل پر عاطفه ات
کینه را هم بگذارم...که نشد
در نگاهت که مرا عاشق کرد
اشک نم نم بگذارم...که نشد
خواستم روی تو ای حور و پری
نام آدم بگذارم...که نشد!
خواستم در غزل خویش,((افق))!
بیش از این کم بگذارم...که نشد!
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : فرشاد پسر: عشقم یه عکس خوشگل از خودت واسم بفرست!!! (شیطان سرپا ایستاده بود سیگارش را خاموش کرد و کف مرتبی برای دخترزد) پسر بدون معطلی عکس اون یکی دوست دخترش را واسه دختر فرستاد. (بیچاره شیطون رو آورد به مصرف مواد مخدر و شیشه) دختر: وای مرسی عزیزم... الان عکسمو واست ایمیل میکنم و عکس دوستش را فرستاد. (هیچی دیگه داستان این چت باعث شد شیطان ادامه تحصیل بده بعد از ظهرها هم کلاس تقویتی گرفته)!
شنبه 26 مهر 1393برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : فرشاد
آخرین مطالب پيوندها
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وبلاگ تفریحی فرشاد24 و آدرس farshad24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان |
||
![]() |